من چندین و چندین روزه که گشادیم اومده بیام خاطرات خوبمو بنویسم و الان نصفشو یادم نیست:"))
جدا باید برم دفترچه خاطراتی چیزی بگیرم-
امروز اومدم با دینا حرف بزنم و دیدم دهمیا نیومدن مدرسه"-" ایشون همونیه که ۳ سال ازم بزرگتره و احتمالا تجربش بیشتره از بقیست
زنگ بعدش رفتم پیس مهدیسا و باهاش حرف زدم..برعکس چیزی فکر میکردم از اینکه همچین مشکلی دارم تعجب نکرد و اصلا اون حس ترحمُ نداشت و بهم راه حل داد در صورتی که من فکر میکزدم اگر ترحم نداشته باشه قراره فقط نگاهم کنه و راه حل نده...
ولی مشکل من چیزی نیست که براش راه حل بخوان بدن و بیشتر همدلی باید بشه ولی راه حل داد و من موندم از کجاش در میاره...ایشون همونیه که نوع مشکل منو داره
بهم گفت که جنبه های مثبت قضیه رو نگاه کنم و اون نکته های منفی رو یا مثبت کنم یا سعی کنم بهش عادت کنم:")
من واقعا بعد اون زنگ حس بهتری دارمㅠㅠ
زنگ بعد دیدم دینا اومده:|...
بهش گفتم نبودی میخواستم باهات حرف بزنم..گفت ببخشید که نبودم"-"
~
یه شاگرد جدید اومده مدرسه و اسمش الینا و هفتمه -همکلاسیم- و امروز خیلی باهاش اوکی شدیم و رسما وارد اکیپ شدxD
اقا خیلی خر شانس من بعد ۷ سال و ۳ ماه از مدرسه رفتن تونستم گبا یه نفر دوست شم چه برسه اینکه روز اول اومد وارد اکیپ شد-
خلاصه سر هدیه اومدم اطرافمو شلوغ کنم هم از بغل هم از جلو تا زیر نیمکت کتاب باز کنم ...
بهش گفتم از میز بغل بیاد بغل دستیم بشه...بعد یبار اومدیم کتاب باز کنیم معلم چپ چپ نگاه کرد
دفعه بعدی اون اومد برام کتابو باز کنه معلمم فهمید!XD
گفت نمرتو صفر میرارم به زمانی -مشاور اموزشی- هم میگم تقلب میکردی -منی که جلو زمانی تقلب کردم-
خلاصه...بهش گفتم مگه شما خودتون تقلب نکردید قبلا دانش اموز بودید؟گفت نه:|
~
یکم از هشتمیامون بگم-
الینا و شایلی رل بودن و کل مدرسه میدونستن
الان کات کردن که بازم نصف ملت فهمیدن
بعد امروز الینا رو تو حیاط تنها دیدم رفتم
-خوبی؟
...
-عا خوبی معلومهXD
*اول فکر کردم ناراحته ولی بعد دیدم گوشی دستشه و براش پوشوندن اون اونطوری وایساده
بعد اومد برام تعریف کرد چیشده...
+تو که میدونی من و شایلی رل بودیم؟
-اره
+خب خوبه...الان باهم کات کردیم
-میدونم
+خب رو درینا کراش زدم و خودشم فهمیده که روش کراشم^-^...
+نمیخوام باهاش رل بزنم چون شایلی ناراحت میشه و من خیلی فلان پلان و....
خلاصه که الینا خوشحاله و شایلی مثل خر داره عر میزنه^-^
جو دوستای الینا>>>
جو دوستای شایلی<<<
منی که پیش الینام ولی پیس دو طرفم چون با دو طرف اوکیم
هستی و باران که پیش شایلین
رفتم پیش دوست الینا بهش گفتم هر کاری میکنین بکنین ولی جلوی شایلی راجب این موضوع حرف نزنید و چون الینا کراش زده و صرفا چون بخواین رو الینا کرم بریزین شایلی رو از این بدتر نکنید...
بهم گفت شما ها میدونین؟گفتم اره احتمالا هستی و باران و من فقط بدونیم
بعد گفت یاخدا الان کل هفتمیا میفهمن ده به دهن میچرخه:|
منو چی فرض کرده؟
بعد زنگ رفتم سر کلاس یکی از بچه ها پرسید شایلی چشه؟ خیلی شیک گفت به تو ربطی نداره و هستی و ستایش یکاری کردن به غلط کردن بیوفتهxDㅠㅠ
والا خب فضولین...
+راننده سرویسمم باهاش حرف میزنم ولی خب...
صحبت با بزرگترا رو دوست ندارم'^'
درواقع میترسم چون بزرگترن بخوان اقدامی برای بهتر شدنم بکنن و به امید اینکه با حرف زدن اون همچی خوب پیش میره بدتر همچیو خراب کنه-