امروز دیر پاشدم و تو تخت بودم که یک و نیم برقا رفت تا ساعت سه و نیم.  پس  منم از فرصت استفاده کردم تو این دوساعت هری پاترمو خوندم. چون برقا رفته بود نتونستم صبحونه بخورم -تستر برق میخواد و نونای ما فریزه- و خلاصه که فقط یکم میوه خوردم و کل روز هیچی نخوردم.

ساعت ۵ و نیم مامانم صدام کرد برم میوه بشورم و درحالی که داشتم میشستم به مامانم گفتم داریم میریم مسافرت؟ -ساک وسیله هارو تو اتاق دیدم- بهم گفت که اره، پدر ساعت ۶ و نیم ۷ میاد کاری نداری که برو لباس بپوش اماده باشی. بعد دقیق یادم نیست چیشد ولی من نمیدونست مامروز چندشنبس و اینطوری شد که مامانم گفت مگه نمیدونستی؟ گفتم نه ولی نکه من از همه برنامه هامون خبر دارم -مسافرتو میگفتم. معمولا من نه خبر دارم که کی قراره جایی بریم نه کسی قراره بیاد خونمون و ...دقیقا یک الی نیم ساعت قبل میفهمم- بعد مامانم بهم گفت که یعنی تو خبر نداری چندشنبه ها کلاس داری؟=)) خلاصه بدو بدو رفتم دوش گرفتم. 

بعد از کلاسم یه لیوان اب پرتغال گرفتم خوردم. ابمیوه های بعد تمرینم>>>> معلمم بهم گفت نسبت جلسه اول پسرفت داشتم. چه توقعی داری خب جلسه اول من تمرین نمیکردم فقط یاد میگرفتمم‌ㅠㅠ هفته ای دوبار میرم تمرین جدا از کلاس و پارا میشم ولی دریغ از ذره ای پیشرفت=(  تو ماشین وقتی بابام رفت ابمیوه بگیره زنگ زدم به دوست مدرسم ۲ ثانیه جواب داد تا گفتم الو قطع کرد. بیشور اصلا اگر دیگه بهت زنگ زدم. پیامم نمیدم بهت اصلا"-" 

قبل اینکه برم کلاس تو ماسین داشتم مثل خر عر میزدم چون اعتماد به نفسم....بزارید سکوت کنم=)) 

بابام بهم گفت جلسه اول انقدر پر انرژی بودی انقدر ذوق کردم بعد الان اینطوری میکنی انگار میخوای ول کنی.

منم گفتم نمیخوام ول کنم...

من حتی میترسم بخاطر اعتماد به نفس نداشتنم ولش کنم!ㅜㅜ

 

+زدم قالبمو خراب کردممㅠㅠ 

++هرچی پست چرت دارم انتشار میدم و وقتی حرفی از احساساتم میخوام بزنم پیش نویس✔

+++امیدوارم کسایی که فردا کنکور دارن موفق باشن=>♡