هشدار؟ این پست کاملا حاوی نالست و نخونید با تشکر 

نیدونم کسیتون این پستو میبینه یا نه اهمیتی هم نمیدهم میبینید یا نه

خیلی رندوم طور و نمیدونم اصلا نمیخوام اهمیتی بدم و اره ففط میخوام راجب چندتا چیز بگم. 

اول از همه یه هفته ای بود که من از طرف بابام و هستی تحت فاشر بودم و قبل مدرسه بود یعنی فکر کنم 2 3 تا پست قبلم؟ اینطوری بودم که بابام ناراحته حرفی نمیزنه هستی داره باعث ناراحتیم میشهه با اخلاقاش و خودم دارم میرینم به خودم... همش به خودم میگم که اره تو فلانی و اینطوری و اونطوری و اعتماد به نفسنو میارم پایین و هعی به اینا فکر میکردم عصبی و ناراحت میشدم

چندروز گذشت این اوکی شد بعدا که الان باشه فهمیدم بابام چشه

و من هنوز با هستی مشکل دارم... میدونید من این همه براش کال انجام میدم و یه تشکر نمیکنه... فکر کنید برید خونه کسی بعد شما برای اون شخق غذا گرم کنید و بکشید و... بعد همه نشستید تو 24 ساعت 4 5 بار بلندم  میکنه اب بیارم... یا بیرون که میریم من وسایل اینو باید حنل کنم... بعد در عوش کارایی میکنه که بهش گغتم وقتی میگم نکنه یعنی نه و تمومش کنه. 

ولی من هر دفعه براش کلی کال انجام میدم و هیچوقت نمیگم چه مرگمه و اون همش ادامه میده به رفتاراش...  امروز من 1 ساعت الی 2 ساعت پیشش بودم درحالی که بابام دم در منتظرم بود تا ببرم خونه ولی من بخاطر اینکه ذاشت زار میزد پیشش بوددمممم:)) و در عوص اون:

و در کنار اینا مدرسه... دیگه مثل سال پیش نیست حتی منم نیستم من چیزی شدم که ازش میترسیدم:))

و ناظممون دو روز داره میرینه به من... پریروز بهم گفت من دوست ندارم بچه های سال پایینی فکر کنن تو دلقکی... ادنا  تورو به چشم دلقک میبینن:) به چپ ترین خال های نداشته بدنم

اینم اضافه کنم من در طول روز تو مدرسه یه مرده متحرک میشم که نزدیکش شید زامبی میشه... 

امروزم اینطوری بودم که کجا برم کجا نرم داشتم میرفتم یه لحظه یه سر به دهمیا بزنم یه بغل کوچولو شابد بگیرم؟ که ناظمم گفت کجا و بیا پایین برو پیش خانم عظیمی اذصلا شما چرا باید بری بالا تو نه اصلا باید بری بالا نه پایین - مودم اینطوری بود پایین نرم چطوری گورمو گم کنم خونه یا برم برینم و اب و غذاا بکنم تو حلقومم؟ -

بعد برگشتم منو دید گفت برای من مطاوم نمایی نکن:)) به من ربطی نداره قیافم مظلومه و من مثل زامبی شدم و تنها فرفم اینه میتونم روزی 14 ساعت یا بیشتر بخوابم و تو مدرسه همش خوابم میاد و تو من خسته و کسی که تو کلاس درس رو میز خوابیده رو میبینی:))))))

رفتم دفتر منو به عظیمی تحویل داد جلوم داشت چرت و پرتای همیشگی میگفت و اشاره به سر و صدام داشت... برگشتم بهش گفتم امروز من چه کاری انجام دادم امروز؟ یر صدایی کردم؟ و خفه شد دهنشو ببسستت گورشو گم کرد بیرون:)

عظیمی بردم بیرون تو راه پله نشستیم 3 4 جمله گفت من بغضم ترکید و چنددقیقه داشتم زار میزدم طوری که دیگه اشک نمیریختم و صدا هق هقم داشت درمیومد و اون دستشو گذاشته بود رو شونم و اروم ضربه میزد:))

سعی کردم گریمو نگه داشتم حرفشو بهم گفت... چی گفت؟ سر و صدا تو کلاس نکنم و چیچی چشم معلما نشم؟ یادم نمیاد

و ارهه خلاصه داشت میگفت شما 4 تا سر و صدا نیکنید و معلما شاکی ان و همه میان میون تینا اینا تینا اینا و...

و من دوباره گریه کردم و دوباره ناز نازیم میکرد

بعد ازم پرسید مسکلت چیه؟ پریود نیستی؟ معمولا از 1 هفته قبل احساساتمون بهم میریزه و اینطوری میشیم...

مفخوای باهام حرف بزنی؟ و من زار میزدم و با کله میگفتم نه

پرسفد مشکل خانوادگیه؟ زر زدم ززررر زدم گفتم نه... گفت با دوستات مشکل ای هست؟ بازم زر زدم گفتم نه بعد یکم سکوت و  من اروم شدم

بعد گفش که اره خواستی حرفی خواستی بزنی من هستم و اینجا یه گوش هست که بهت گوش بده و من باز زار زدم سر این حرفش

بعد گفت تو یچزیت هست که مثل ابربهار گرفه میکنی و هعی بغض میکنی و بعد دوباره پرسید که با کسی رابطه داری باهاش دعوات شده؟ و من خندم گرفت سر انقدر پایه و مهربون بودنش:)))

یچیز دیگه ای که هست... این ناظممون مه رید به من همون روز از هستی معذرت خواهی کرد سر افنکه دیروز سرش داد زده! :))

و مدرسه چیزی شده که از روز سوم میخوام تموم شه...