۸۱ مطلب توسط «𝘛𝘪𝘯 ‌‌» ثبت شده است

نامه کریسمس؟

اول از همه لطفا پاشید بیاید این لینکو کلیک کتید و برام نامه بنویسید؟TT

امروز>>>>
قبح پاشدقم رفتیم ارایشگاه و من با شلوارک و هودی بودم و درحینی که هوا سرد بود واقعا لذت بخش بود::))))

و بعد خیلی رندوم پاشدیم رفتیم گوشمونو سوراخ کنیم، درحالی که باید میرفتیم‌تولد ۲ ساعت درگیر پرسینگ و گوشمون بودیمxD

و‌بنده اولین پرسینگمو زدم

بعدم چون دیرمون بود رفتیمدخونه هستی و مجبور شدیم دوتایی بریم حموم:::))))

اینکه یه دوست صمیمی داشته باشی که هر غلطی هم بکنید مطمعنی هیچوقت رو هم دیگه کراش نمیزنید>>>>>> من و هستی اوضاعمون یطوری خرابه بچه های جدید مدرسه فکر میکنن ما باهم را بودیم؟؟؟🤣😭😭

حس اینکه روزاتو دوباره بنویسی😭😭😭>>>>

  • ۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۳۰ آذر ۰۲

    کابوس؟

    حس عجیبیه که چندمه نباشی بعد دوباره سر کلاس انلاین بیایXDTT من واقعا طوری نبودم که برو بیا داشته باشم یا کلا میبوسیدم میزاشتم کنار یا میموندم بعد الان... مععععع

    کلاسای انلاین کابوس منه متوجه این؟=)))

    الان مثل خر ایگنور میشم

  • ۴
  • نظرات [ ۳۴ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۱۲ آذر ۰۲

    خدای من=)))) راننده اسنپ؟ Daily

    من با ۲ لایه  لباس نشستم این پستو مینویسم=) واقعا میخوام بیام کل این دو هفته رو توضیح بدم اما نه. فقط رفتم باشگاه -با اسنپ"^"- بعد نیکناس نیومده بود"^" منم مست کرده بودم مثل خر به خودم و زندگیم میخندیدم"-" بعد حال ندارم توضیح بدم چیشد پستو ویرایش میکنم میگم"^"...

    یه اسنپ کنسلی داد چون احمق رفته بود جلو واییاده بود و اره شر شده بود ثکم

    دومی یه اقائه بود تسپ مهندسی داشت با یه دویست و شش سفید سوار ماشینش شدم و طوری داشتم لذت میبردم که حدای مننننننن اهنگای ۶۰_۹۰ میلادی و راک و اینا گوش میداد و من واقعا شیفته سلیقه موسیقیاییش شدم=))) باهاش همکلام شدمXDD و اره رسیدم خانه فلششو داد اهنگارو بریزم ولی من انقدر شانسم بده که لب تاپ عوضی هنگ کرد و من ۱۰۰ و خورده ای اهنگ پاپ دهه های قدیمی و کلی اهنگای راک از دست دادم=< چیمیشد سلیقه اون سلیقه بابام بود راحت کش میرفتم اهنگاشوXD فقط امیدوارم که اهنگاش به هر دلیلی نپریده باشه.

  • ۳
  • نظرات [ ۴۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲

    علاقه ای به روشن کردن ستارم دیگه ندارم.

    هشدار؟ این پست کاملا حاوی نالست و نخونید با تشکر 

    نیدونم کسیتون این پستو میبینه یا نه اهمیتی هم نمیدهم میبینید یا نه

    خیلی رندوم طور و نمیدونم اصلا نمیخوام اهمیتی بدم و اره ففط میخوام راجب چندتا چیز بگم. 

    اول از همه یه هفته ای بود که من از طرف بابام و هستی تحت فاشر بودم و قبل مدرسه بود یعنی فکر کنم 2 3 تا پست قبلم؟ اینطوری بودم که بابام ناراحته حرفی نمیزنه هستی داره باعث ناراحتیم میشهه با اخلاقاش و خودم دارم میرینم به خودم... همش به خودم میگم که اره تو فلانی و اینطوری و اونطوری و اعتماد به نفسنو میارم پایین و هعی به اینا فکر میکردم عصبی و ناراحت میشدم

    چندروز گذشت این اوکی شد بعدا که الان باشه فهمیدم بابام چشه

    و من هنوز با هستی مشکل دارم... میدونید من این همه براش کال انجام میدم و یه تشکر نمیکنه... فکر کنید برید خونه کسی بعد شما برای اون شخق غذا گرم کنید و بکشید و... بعد همه نشستید تو 24 ساعت 4 5 بار بلندم  میکنه اب بیارم... یا بیرون که میریم من وسایل اینو باید حنل کنم... بعد در عوش کارایی میکنه که بهش گغتم وقتی میگم نکنه یعنی نه و تمومش کنه. 

    ولی من هر دفعه براش کلی کال انجام میدم و هیچوقت نمیگم چه مرگمه و اون همش ادامه میده به رفتاراش...  امروز من 1 ساعت الی 2 ساعت پیشش بودم درحالی که بابام دم در منتظرم بود تا ببرم خونه ولی من بخاطر اینکه ذاشت زار میزد پیشش بوددمممم:)) و در عوص اون:

    و در کنار اینا مدرسه... دیگه مثل سال پیش نیست حتی منم نیستم من چیزی شدم که ازش میترسیدم:))

    و ناظممون دو روز داره میرینه به من... پریروز بهم گفت من دوست ندارم بچه های سال پایینی فکر کنن تو دلقکی... ادنا  تورو به چشم دلقک میبینن:) به چپ ترین خال های نداشته بدنم

    اینم اضافه کنم من در طول روز تو مدرسه یه مرده متحرک میشم که نزدیکش شید زامبی میشه... 

    امروزم اینطوری بودم که کجا برم کجا نرم داشتم میرفتم یه لحظه یه سر به دهمیا بزنم یه بغل کوچولو شابد بگیرم؟ که ناظمم گفت کجا و بیا پایین برو پیش خانم عظیمی اذصلا شما چرا باید بری بالا تو نه اصلا باید بری بالا نه پایین - مودم اینطوری بود پایین نرم چطوری گورمو گم کنم خونه یا برم برینم و اب و غذاا بکنم تو حلقومم؟ -

    بعد برگشتم منو دید گفت برای من مطاوم نمایی نکن:)) به من ربطی نداره قیافم مظلومه و من مثل زامبی شدم و تنها فرفم اینه میتونم روزی 14 ساعت یا بیشتر بخوابم و تو مدرسه همش خوابم میاد و تو من خسته و کسی که تو کلاس درس رو میز خوابیده رو میبینی:))))))

    رفتم دفتر منو به عظیمی تحویل داد جلوم داشت چرت و پرتای همیشگی میگفت و اشاره به سر و صدام داشت... برگشتم بهش گفتم امروز من چه کاری انجام دادم امروز؟ یر صدایی کردم؟ و خفه شد دهنشو ببسستت گورشو گم کرد بیرون:)

    عظیمی بردم بیرون تو راه پله نشستیم 3 4 جمله گفت من بغضم ترکید و چنددقیقه داشتم زار میزدم طوری که دیگه اشک نمیریختم و صدا هق هقم داشت درمیومد و اون دستشو گذاشته بود رو شونم و اروم ضربه میزد:))

    سعی کردم گریمو نگه داشتم حرفشو بهم گفت... چی گفت؟ سر و صدا تو کلاس نکنم و چیچی چشم معلما نشم؟ یادم نمیاد

    و ارهه خلاصه داشت میگفت شما 4 تا سر و صدا نیکنید و معلما شاکی ان و همه میان میون تینا اینا تینا اینا و...

    و من دوباره گریه کردم و دوباره ناز نازیم میکرد

    بعد ازم پرسید مسکلت چیه؟ پریود نیستی؟ معمولا از 1 هفته قبل احساساتمون بهم میریزه و اینطوری میشیم...

    مفخوای باهام حرف بزنی؟ و من زار میزدم و با کله میگفتم نه

    پرسفد مشکل خانوادگیه؟ زر زدم ززررر زدم گفتم نه... گفت با دوستات مشکل ای هست؟ بازم زر زدم گفتم نه بعد یکم سکوت و  من اروم شدم

    بعد گفش که اره خواستی حرفی خواستی بزنی من هستم و اینجا یه گوش هست که بهت گوش بده و من باز زار زدم سر این حرفش

    بعد گفت تو یچزیت هست که مثل ابربهار گرفه میکنی و هعی بغض میکنی و بعد دوباره پرسید که با کسی رابطه داری باهاش دعوات شده؟ و من خندم گرفت سر انقدر پایه و مهربون بودنش:)))

    یچیز دیگه ای که هست... این ناظممون مه رید به من همون روز از هستی معذرت خواهی کرد سر افنکه دیروز سرش داد زده! :))

    و مدرسه چیزی شده که از روز سوم میخوام تموم شه... 

  • ۱
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • شنبه ۱۸ شهریور ۰۲

    sos؟ (وایبم)

    توانایی زدن یه پوشه با عنوان sos را دارم. بگذریم...ا،ر قرار باسه بهم یه لقب یا یچیزی رو نسبت بدید چیه؟ بهتون چه وایبی میدم؟ 

  • ۵
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • جمعه ۳ شهریور ۰۲

    sos

    لینک دانلودر یوتیوبی که واقعا دانلود کنه میدید؟==)

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۲ شهریور ۰۲

    اندوه

    من دیگه بمیرمم پیش‌قدم نمیشم. بمیرمم نمیشم.

    برای اولین باار تو زندگیم من رفتم سمت یکی...اصلا غلللط کردم من:< 

    بغل میخوام:<<

  • ۳
  • نظرات [ ۹۴ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۰۲

    #18

    اتفاقات خاصی نیوفتاد. من واقعا نمی‌فهمم چرا قبل کلاس استرس میگیرم؛ بخاطر استرسم به روش رونا اهنگای پیانو و بی‌کلام>>> گذاشتم‌ و اره سعی کردم به هیچی فکر نکنم که خوابم بردXD 

    سر کلاس یه تمرین داشتیم که باید می‌دویدیم  و توپو پاس می‌دادیم. من اونی بودم که توپو باید میگرفت و حریفم یکی از اون ادم بزرگای پر‌ زور بود که از وسط زمین توپ شوت میکنه و طوری پاس داد که توپ خورد وسط پیشونیم. ردش مهر شدXDTT

    بعد دیگهه تمرینامون خوشبختانه سخت نبوود. دعاهام جواب دادTT 

    کاشف به عمل اومد نیکنام نیست، بلکه نیکناسه! اه حالم خرابㅜㅜ

    مربیمون داشت تمرینو توضیح می‌داد منم کنار کیفم و اینا داشتم بهش گوش می‌دادم که دیدم نیکناس اومد کنارم. وسیله هاش کنارم بودㅜㅜ بعد نمیدونم چرا دوبار برگشتم سمتش، و هر دوبار دستش داشت میومد نزدیک کلم ثننثمثمیمیجثبمبگㅠㅠ بعد تا من برمیگشتم دستشو می‌کشید اخر سر بهم گفت برگرد. دیدم داره از لای موهام یچیزی برمیداره انگارㅠㅠ نمیدانم اما موهام تمیز بووود نگفتم چیههههثهیTT

  • ۴
  • نظرات [ ۱۰۹ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲

    IDK

    وبم برام حکم دفترچه خاطراتمو داره:)) قطعا دلم میخواد امشبم رو هم ثبت کنم. 

    حرف زدنام با وی و قراری که شاید از رویا به واقعیت تبدیل بشه؟TT

    میتسوری که با یه جمله کوچولو برای چنددقیقه لبخند رو لبام اورد>>>

    حرفام با جیوو چیزخنده هایدالکی الکیمXD خنده هامون سرر تولد مبارک کلاه قرمزی>>>>>

    و امروزو رسما میشه روز اشناییم با نادشیکو نامگذاری کرد؟XD +صحبتام باهاش>>>>>>

    و در اخر الینایی که خیلی کوچولو شده بود و داشت گریه میکرد و استیکر بغل میخواست؟ㅠㅠ +احساسات اوچولوشㅜㅜ 

  • ۹
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • جمعه ۲۷ مرداد ۰۲

    Daily #17

    یکشنبه ۰۲/۰۵/۲۲ :

    مثل همیشه اماده شدم که برم سر کلاس. فکر کنم نیم ساعت گرم و نرم کردیم و بعدش یک ساعت بازی کردیم چون مربیمون جلسه قبل ترش بهمون گفته بود که کل کلاسو قراره بازی کنیم. تیم بندی شدیم ۴ تا گروه شدیم، من توی گروه سوم بودم و آوین توی گروه چهارم؛ نیکنام هم توی گروه اول. همه گروها مسابقه دادیم نوبت گروه اخر بود. که من کل مدت کلاس نگاهم رو نیکنام بود.:::)) عررررحیحثحث بعد برای توضیح بهتر (کلیک) این قرمزا سکو هامونن که بازیکنای ذخیره میشینن روش. اون مشکی های چپ و راست پله ان که می‌خوره به اون صندلی تماشاچی های اون بالا. طی مسابقه تیم ۴ من دنبال نیکنام بودم، نه تو زمین بود نه تو رختکن و ابخوری و حیاط. پیداش نکردم اومدم کنار اون پله های سمت چپ وایسادم که یهو دیدم نیکنام رو صندلی های تماشاچی هاست. چند دقیقه بعد دیدم اومده رو پله ها، دقیقا بالای سر من نشستهههیههیهی من از هفته قبل داشتم نقشه میچیدم چطوری باهاش حرف بزنم که ستاره در جریانه -خنده و گریه- بعد این موقعیت بهترین فرصت بود چون تنها بود و خب کسی مزاحم نبود و میگیرید چی میگم دیگه...

    من درحال عر زنی با استرسم بودم که چطوری نزدیکش بشم. در این حین مسابقه تیم چهارم تموم شد یهو دیدم آوین از وسط زمین داره میاد سمت من. قبل از اینکه چیزی بگه دستشو کشیدم بردم تو رختکن و فقط جیغ میزدم.:))))) قبل اینکه چیزی بخوام بگم گفت کراش زدی؟ من و اونی که زیر ۶ بار همو دیدیم ولی انقدر خوب شناختتم: عاهاهاها زدی تو خال. +کی هست؟  -همون دختره که توپش خورد تو سرم -دلقک- +متعجب* وایی اون. بهم میایدا ریزه میزست ولی بهم میاین. -منیکه چیزخنده میزنم و با چشمای گشادم زیر لبم میگم بهم میایم* +عا فکر کنم ازت بزرگتره یازدهمه. و من عر های بی پایان* خلاصه کلی جیغ زدم اینجا بعد رفتیم نشستیم تیم دوم مسابقشون شروع شد. داشتیم با آوین حرف میزدیم که یهو نیکنام اومد سمت قمقمش...قمقمش کجاست؟ بالاسر منه فلک زده -زار زدن- یهو قمقمشو گرفت سمتم و گفت "ورنون میشناسی؟"  "اره میشناسم"   "خیلی شبیهشی" منیکه خرذوقم و نمیتونم جلوی خندمو بگیرم. "نخند جدی میگم شبیهشی" همون موقع دوستاش اومدن راجب اسپا و مونی که سگ نامجونه یا دوست دخترش که مرده حرف میزدن -دلقک- منم فشار میخوردم که حالا نمیتونی بعدا بیای بپرسی ببینی مونی کیه؟:::) -البته خودم نیدونستم راجب کی حرف میزنن سب اومدم فهمیدم مونی سگ نامی مرده:<- اینا رفتن اون سمت زمین نشستن و نیکنام خیلی اوچولو بغل دوستش دراز کشیده بود -گریه های فراوان-

    یکم دیگه گذشت؛ نیکنام اون سمت زمین رو به روی تماشاچی ها بود و داشت با دوستش که داور مسابقه شده بود حرف میزد. دوستش رفت اون طرف منم دیدم تنها شده دویدم سمتش. داشت نگاهم میکرد بعد که فهمید هدفم خودشه با یه لبخند عجیبی گفت "چیه خوشت اومده گفتم شبیه ورنونی؟" من واقعا شبیه ورون نیستم نمیدونم چی میگههیههیخی اهه۶ث۷ث۷ث۷۸ثرمجیجیج. دوستش اومد کنار نیکنام وایساد. منم دقیقا بدون فاصله پشت سر حرف نیکنام گفتم که "شمارتو میدی؟" همون موقع دوستش، دست نیکنامو گرفت کشید کنارش "استغفرالله تو بیا اینطرف..." دوباره تکرار کردم و جواب مثبت داااردجرمب:::)))) قر قر~

    البته شادی هایمان زودی به پایان رسید.

    توی رختکن بودیم من روی لباس بسکتبالم یه پیرهن میپوشم ولی بقیه لباس عوض میکنن از جمله نیکنام و آوین. من آوین رو بهونه کردم و مثلا منتظر آوین بودم تا لباس عوض کنه ول نه من منتظر بودم  تا نیکنام بیاد شمارشو بهم بده. نیکنام دقیقل اومد کنار من و آوین لباساشو عوض کرد -دلقک دلقک- حرصم میگیره اصلا فکب میکنمیمیجی ااااهههعاحاحححححفحف اره خلاصه آوین هم لباساشو عوض کرد منم دیدم دیگه بهونه ای ندارم منتظر وایسم پس رفتیم. و من هیجی نصیبم نشد. 

    من هفته قبلش خیلی جدی نگرفته بودم ولی بازم بهش فکر میکردم طوریکه خوابشو دیدم -همچنان دلقک ماندن- پس اینطوری شد که تصمیم گرفتم باهاش آشنا شم و شمارشو بگیرم. و این یه هفته رو منتظر بودم تا یکشنبه بیاد. یکشنبه هم که اینطوری گذشت:< من اون شب اومدم خونه و همش میخواستم با یکی حرف بزنم ولی نه شما ایگنور کن ها -بجز وی:>- اومدید نه هستی موز جواب تلفنمو میداد نه کس دیگه ای بود:<  و من داشتم منفجر میشدم تهشم بغضم میگرفت"^".

    من این ۳ روز رو ساعت می‌شمردم تا سه سنبه شه. 

     

    سه شنبه ۰۲/۰۵/۲۴ :

    اتفاق خاصی نیوفتاد. فقط مربی یطوری تمرین میداد که از شدت خستگی و درد نمیتونستم به نیکنام فکر کنمXD این دختر خیلی تند و فرزه...درسته چندساله داره میاد ولی یعنی چیی خیلی خوبهه.TT

    من همچنان در انتظار نیکنام مانده بودم و طی گوش دادن به مربی و حلقه زدن دور مربی یهو میدیدم به نیکنام برخورد کردم و دقیقا کنارمه:::)) عااحح. یجا بود که رفتیم استراحت و من قمقمم رو دادم آوین آب پر کنه و بقیه بچه ها رفتن بیرون تو سالن. من و نیکنام تقریبا تو رختکن تنها بودیم یه سوسک کنار پایه نیکنام بود :دی که نیکنام اومد بالاسر کیفم کنار من وایساد. هیچ ری اکتی ندادم و نداد ولی واقعا سوال شد برام چرا اونجا بود پس کل کیفمو گشتم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم.=)) 

    اخر سر که تایم کلاس تموم شد داشتیم اماده میشدیم نیک نام یکی دوباری بهم نگاه کرد و یه گوشی ای بین خودش و دوستش رد و بدل شد ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد و باز هیچی نصیبم نشد -همچنان خنده ها و گریه های فراوان- نمیدونم چم شده فقط از فکرش بیرون نمیام تو مخههخخخ و البته بهش که بهش فکر میکنم به ذوق میام و بعد حسودی و بغض اسبی^^

  • ۱
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۰۲
    ممنون میشم در صورت تمایل قبل از زدن تایید دنبال کردن ثبت سایت کنید=)
    ---
    میاد پیشتون با خوشحالی
    باب اسفنجی
    عاشق ابه این تپلی
    باب اسفنجی
    نداری دوستی به این خوبی
    باب اسفنجی
    اسفنج کوچیکه دندون خرگوشییی
    ---
    stays, I’m proud of you. always will be
    -Chan
    ---
    مهمترین فرصت زندگی فردا نمیاد بلکه همین لحظست
    -مامان هونگ جونگ
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    پیوندها