۲۷ مطلب با موضوع «آنچه گذشت-» ثبت شده است

#18

اتفاقات خاصی نیوفتاد. من واقعا نمی‌فهمم چرا قبل کلاس استرس میگیرم؛ بخاطر استرسم به روش رونا اهنگای پیانو و بی‌کلام>>> گذاشتم‌ و اره سعی کردم به هیچی فکر نکنم که خوابم بردXD 

سر کلاس یه تمرین داشتیم که باید می‌دویدیم  و توپو پاس می‌دادیم. من اونی بودم که توپو باید میگرفت و حریفم یکی از اون ادم بزرگای پر‌ زور بود که از وسط زمین توپ شوت میکنه و طوری پاس داد که توپ خورد وسط پیشونیم. ردش مهر شدXDTT

بعد دیگهه تمرینامون خوشبختانه سخت نبوود. دعاهام جواب دادTT 

کاشف به عمل اومد نیکنام نیست، بلکه نیکناسه! اه حالم خرابㅜㅜ

مربیمون داشت تمرینو توضیح می‌داد منم کنار کیفم و اینا داشتم بهش گوش می‌دادم که دیدم نیکناس اومد کنارم. وسیله هاش کنارم بودㅜㅜ بعد نمیدونم چرا دوبار برگشتم سمتش، و هر دوبار دستش داشت میومد نزدیک کلم ثننثمثمیمیجثبمبگㅠㅠ بعد تا من برمیگشتم دستشو می‌کشید اخر سر بهم گفت برگرد. دیدم داره از لای موهام یچیزی برمیداره انگارㅠㅠ نمیدانم اما موهام تمیز بووود نگفتم چیههههثهیTT

  • ۴
  • نظرات [ ۱۰۹ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲

    IDK

    وبم برام حکم دفترچه خاطراتمو داره:)) قطعا دلم میخواد امشبم رو هم ثبت کنم. 

    حرف زدنام با وی و قراری که شاید از رویا به واقعیت تبدیل بشه؟TT

    میتسوری که با یه جمله کوچولو برای چنددقیقه لبخند رو لبام اورد>>>

    حرفام با جیوو چیزخنده هایدالکی الکیمXD خنده هامون سرر تولد مبارک کلاه قرمزی>>>>>

    و امروزو رسما میشه روز اشناییم با نادشیکو نامگذاری کرد؟XD +صحبتام باهاش>>>>>>

    و در اخر الینایی که خیلی کوچولو شده بود و داشت گریه میکرد و استیکر بغل میخواست؟ㅠㅠ +احساسات اوچولوشㅜㅜ 

  • ۹
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • جمعه ۲۷ مرداد ۰۲

    Daily #17

    یکشنبه ۰۲/۰۵/۲۲ :

    مثل همیشه اماده شدم که برم سر کلاس. فکر کنم نیم ساعت گرم و نرم کردیم و بعدش یک ساعت بازی کردیم چون مربیمون جلسه قبل ترش بهمون گفته بود که کل کلاسو قراره بازی کنیم. تیم بندی شدیم ۴ تا گروه شدیم، من توی گروه سوم بودم و آوین توی گروه چهارم؛ نیکنام هم توی گروه اول. همه گروها مسابقه دادیم نوبت گروه اخر بود. که من کل مدت کلاس نگاهم رو نیکنام بود.:::)) عررررحیحثحث بعد برای توضیح بهتر (کلیک) این قرمزا سکو هامونن که بازیکنای ذخیره میشینن روش. اون مشکی های چپ و راست پله ان که می‌خوره به اون صندلی تماشاچی های اون بالا. طی مسابقه تیم ۴ من دنبال نیکنام بودم، نه تو زمین بود نه تو رختکن و ابخوری و حیاط. پیداش نکردم اومدم کنار اون پله های سمت چپ وایسادم که یهو دیدم نیکنام رو صندلی های تماشاچی هاست. چند دقیقه بعد دیدم اومده رو پله ها، دقیقا بالای سر من نشستهههیههیهی من از هفته قبل داشتم نقشه میچیدم چطوری باهاش حرف بزنم که ستاره در جریانه -خنده و گریه- بعد این موقعیت بهترین فرصت بود چون تنها بود و خب کسی مزاحم نبود و میگیرید چی میگم دیگه...

    من درحال عر زنی با استرسم بودم که چطوری نزدیکش بشم. در این حین مسابقه تیم چهارم تموم شد یهو دیدم آوین از وسط زمین داره میاد سمت من. قبل از اینکه چیزی بگه دستشو کشیدم بردم تو رختکن و فقط جیغ میزدم.:))))) قبل اینکه چیزی بخوام بگم گفت کراش زدی؟ من و اونی که زیر ۶ بار همو دیدیم ولی انقدر خوب شناختتم: عاهاهاها زدی تو خال. +کی هست؟  -همون دختره که توپش خورد تو سرم -دلقک- +متعجب* وایی اون. بهم میایدا ریزه میزست ولی بهم میاین. -منیکه چیزخنده میزنم و با چشمای گشادم زیر لبم میگم بهم میایم* +عا فکر کنم ازت بزرگتره یازدهمه. و من عر های بی پایان* خلاصه کلی جیغ زدم اینجا بعد رفتیم نشستیم تیم دوم مسابقشون شروع شد. داشتیم با آوین حرف میزدیم که یهو نیکنام اومد سمت قمقمش...قمقمش کجاست؟ بالاسر منه فلک زده -زار زدن- یهو قمقمشو گرفت سمتم و گفت "ورنون میشناسی؟"  "اره میشناسم"   "خیلی شبیهشی" منیکه خرذوقم و نمیتونم جلوی خندمو بگیرم. "نخند جدی میگم شبیهشی" همون موقع دوستاش اومدن راجب اسپا و مونی که سگ نامجونه یا دوست دخترش که مرده حرف میزدن -دلقک- منم فشار میخوردم که حالا نمیتونی بعدا بیای بپرسی ببینی مونی کیه؟:::) -البته خودم نیدونستم راجب کی حرف میزنن سب اومدم فهمیدم مونی سگ نامی مرده:<- اینا رفتن اون سمت زمین نشستن و نیکنام خیلی اوچولو بغل دوستش دراز کشیده بود -گریه های فراوان-

    یکم دیگه گذشت؛ نیکنام اون سمت زمین رو به روی تماشاچی ها بود و داشت با دوستش که داور مسابقه شده بود حرف میزد. دوستش رفت اون طرف منم دیدم تنها شده دویدم سمتش. داشت نگاهم میکرد بعد که فهمید هدفم خودشه با یه لبخند عجیبی گفت "چیه خوشت اومده گفتم شبیه ورنونی؟" من واقعا شبیه ورون نیستم نمیدونم چی میگههیههیخی اهه۶ث۷ث۷ث۷۸ثرمجیجیج. دوستش اومد کنار نیکنام وایساد. منم دقیقا بدون فاصله پشت سر حرف نیکنام گفتم که "شمارتو میدی؟" همون موقع دوستش، دست نیکنامو گرفت کشید کنارش "استغفرالله تو بیا اینطرف..." دوباره تکرار کردم و جواب مثبت داااردجرمب:::)))) قر قر~

    البته شادی هایمان زودی به پایان رسید.

    توی رختکن بودیم من روی لباس بسکتبالم یه پیرهن میپوشم ولی بقیه لباس عوض میکنن از جمله نیکنام و آوین. من آوین رو بهونه کردم و مثلا منتظر آوین بودم تا لباس عوض کنه ول نه من منتظر بودم  تا نیکنام بیاد شمارشو بهم بده. نیکنام دقیقل اومد کنار من و آوین لباساشو عوض کرد -دلقک دلقک- حرصم میگیره اصلا فکب میکنمیمیجی ااااهههعاحاحححححفحف اره خلاصه آوین هم لباساشو عوض کرد منم دیدم دیگه بهونه ای ندارم منتظر وایسم پس رفتیم. و من هیجی نصیبم نشد. 

    من هفته قبلش خیلی جدی نگرفته بودم ولی بازم بهش فکر میکردم طوریکه خوابشو دیدم -همچنان دلقک ماندن- پس اینطوری شد که تصمیم گرفتم باهاش آشنا شم و شمارشو بگیرم. و این یه هفته رو منتظر بودم تا یکشنبه بیاد. یکشنبه هم که اینطوری گذشت:< من اون شب اومدم خونه و همش میخواستم با یکی حرف بزنم ولی نه شما ایگنور کن ها -بجز وی:>- اومدید نه هستی موز جواب تلفنمو میداد نه کس دیگه ای بود:<  و من داشتم منفجر میشدم تهشم بغضم میگرفت"^".

    من این ۳ روز رو ساعت می‌شمردم تا سه سنبه شه. 

     

    سه شنبه ۰۲/۰۵/۲۴ :

    اتفاق خاصی نیوفتاد. فقط مربی یطوری تمرین میداد که از شدت خستگی و درد نمیتونستم به نیکنام فکر کنمXD این دختر خیلی تند و فرزه...درسته چندساله داره میاد ولی یعنی چیی خیلی خوبهه.TT

    من همچنان در انتظار نیکنام مانده بودم و طی گوش دادن به مربی و حلقه زدن دور مربی یهو میدیدم به نیکنام برخورد کردم و دقیقا کنارمه:::)) عااحح. یجا بود که رفتیم استراحت و من قمقمم رو دادم آوین آب پر کنه و بقیه بچه ها رفتن بیرون تو سالن. من و نیکنام تقریبا تو رختکن تنها بودیم یه سوسک کنار پایه نیکنام بود :دی که نیکنام اومد بالاسر کیفم کنار من وایساد. هیچ ری اکتی ندادم و نداد ولی واقعا سوال شد برام چرا اونجا بود پس کل کیفمو گشتم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم.=)) 

    اخر سر که تایم کلاس تموم شد داشتیم اماده میشدیم نیک نام یکی دوباری بهم نگاه کرد و یه گوشی ای بین خودش و دوستش رد و بدل شد ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد و باز هیچی نصیبم نشد -همچنان خنده ها و گریه های فراوان- نمیدونم چم شده فقط از فکرش بیرون نمیام تو مخههخخخ و البته بهش که بهش فکر میکنم به ذوق میام و بعد حسودی و بغض اسبی^^

  • ۱
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۰۲

    Daily #16

    امروز ساعت ۵ و نیم صبح از خواب پریدم و از اونجایی که از ساعت ۴ به بعد سرعت نت خوبه پاشدم مانهوا هام رو دانلود کردم و تا ۹ و نیم صبح ۴۰ تا چپتر خوندم=))) بعد خوابیدم تا ۲ بعد از ظهر و پاشدم وان پیس دیدم و صبحونه خوردم -ساعت سه- بعدم تا ساعت ۵ تا ۶ خوابیدم. پاشدم رفتم دوش گرفتم اومدم ناهار خوردم و اماده شدم  و زدم بیرون و به سوی کلاس روانه شدم^-^

    قبل ما پسرا کلاس دارن بعد من هر دفعه میرم بالا تنه اینارو میبینم😭😭 اون در بی صاحابو ببنیدید خب بخثخثیخ خوشم میاد ۳ تا در داریدد نبنبنبنبن.

    اره لباسارو عوض کردیم و دویدیم و نرمشا رو کردیم بعد میدویدیم این ور زمین یه گل؛ تو صف وایمیستادیم دوباره میدویدیم اون ور زمین یه گل دیگه -پنالتی- بعد باید تعداد گلا رو می‌شمردیم...بهم تبریک بگین برای اولین بار داشت پنالیتیام گل میشد. یینیمینین بعد فکر کنم کل بچه ها روی هم باید ۱۰۰ تا گل میزدن:)) ۳۰ تامون موند گفتن که پنالتی بزنیم بعد صف کشیدیم و اینا...توپ دوستم خورد تو دهن یکی از بچه ها=))) توپامون ۳ تا سایز داره ۵ و ۶ و ۷، ۵ برای زیر ۱۰ ساله فکر کنم. ۶ هم برای دخترا و ۷ برای پسرا من تو صف بودم که شاهد این صحنه شدم و تعجب کردم چون توپه سایز ۶ خورد دهن بچه ای که سایز ۵ استفاده میکنهㅠㅠ بعد همون لحظه توپ سایز ۷ کراش گرامی خورد تو سرم✔ کلم مثل فنر رفت سمت راست برگشت سر جاشxD بعد دختره ۳ بار ازم پرسید خوبی؟ کیوت خر رو کلم در میزد میگفت سالمی؟ توپ من سنگین و سایز ۷ عه اوکییی؟ دختره خیلی ریزه میزه و کیوته ولم کنیدنیمیحی

    بعد خرذوق رفتم برای تایم استراحتمون و بعد نیم ساعت اخر زمان مسابقه شد که من با هر ۳ تا کراشم افتادم تو یه تیم::)) خرذوق بودم و اینطوری بودم که اوکیی سعیمو میکنم خوب بازی کنم و بازیو با تمام وجود ریدم :)) بعد تو زمین من ۲۴ ساعته یا داشتم میوفتادم از ملت اویزون بودم یا تنه میزدمXDDD  بعد من کلا هم کج راه میرم هم کج میدوام"-" ولم کنیدیمیممیاهههههبهق بعد اخر بازی توپ اومد تو دستم که زرتی دریبلم رو خراب کردم و توپ در رفت از دستم...^-^ 

    نشستیم یکم استراحت کردیم. چند دقیقه بعد مربی دوباره اوزدمون تو تیم رده سنیای پایین تر و با بچه ها بازی کردیم و اونجائم ریدم =)) خوردم به یکی از بچه ها بعد اون داشت میوفتاد گرفتمش خودم پام نود درجه پیچ خورد^-^

    یکی از کودکان خوشگلمون برام یخ اورد و نصف یخا ریخت کف باشگاه مشما گره نزده بودن و سوراخ بود اصلا یه وضعی بودبنینین.

    پنج شنبه هم قرار گذاشته بودیم بریم بیرون که زدن تعطیل کردن:::) 

    جدا از اینا دماغم خورد تو زانوم دردم گرفت+ رگ گردنمم وسط تمرین  گرفت"-"

    تو ماشین داشتم میگفتم خوشحالم از بچگیم با اینکه این همه شیطنت میکنم هیچوقت اسیب جدی ندیدم بعد نیم ساعت بعدش: XDDD

  • ۳
  • نظرات [ ۳۳ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۰۲

    امروز به صورت رندوم-

    مربیام خیلی خیلی خیلی دافن :)) داف نیستن ولی کراشامن خودتون بگیرید چی میگم"^"  کاریزما و جذبسون باعث میشه ازشون خوسم بیاد-

    با یکی دوست شدم بعد خودش و مامانش محجبست بعد من نمیدونم چرا انقدر دارم به این موضوها اهمیت میدم::)) ولی خب، اول فکر کردم مامانش با اینکه من اینطوریم و دخترس بامن دوست باشه و بگرده و اینا اوکی نیست.بعد هعی یه نگاه به من مینداخت نگاهشو می دزدید. واقعا حس بدی گرفته بودم ولی اخرسر شروع کرد به حرف زدن باهام و فهمیدم نه مامانش خیلی کیوته‌ㅠㅠ  بعد شوهرش اومد دنبالشون مامانه دید من نرفتم هنوز گفت میخوای بمونیم پیشت تا بابات بیاد؟ برسونیمت؟:)) بچه‌ها شنگولم کردㅠㅠ

    اینا رفتن من دور دور میکردم تو محوطه اونجا بعد های نیروز انتظامی کپاصت رد میسد استرس میگرفتمXDD یعنی باشگاهمون تو بلواره این ماشین کوفتیو هعی میچرخوند اونجا"-"... 

    بعد نزدیکای ۹ و ۲۰ دقیقه بود، اون کراشم که تو پست قبلی گفتم میاد نزدیک وایمیسته و اینا، اومد لبخند زد بهم گفت خسته نباشیدنینیㅠㅠ من دوتا چیز بگم، ۱. این کراش قشنگمون باباش داست با مربیمون ۲۰ دقیقه حرف میزد سر همین در رفتن ۲. من واقعا وقتی میگم کراش دلیل بر زیبا بودن طرف مقابلم نیست. من خیلی راحت میتونم رو یکی کراش لرنم درحالی که اصلا کراس نیستㅠㅠ منم بهش گفتم همچنین...این رفت بعد باباش اروم اروم پشت سرس داشت میرفت یطوری بود انگار میخواد چیزی بگه...اخر سر بهم گفت میخوای برسونیمت؟ من کم‌کم خندم گرفته بود گفتم ن همرسی..

    کمتر از ۲ دقیقه مربیای عزیز تو به ماشین اومدن منو دیدن گفتن میخوای برسونیمت؟XDDD یا میخوای زنگ بزنی؟ منم اینو قبول کردم گوشیشو گرفتم زن گزدم..انقدر بوق خورد کم مونده بود قطع شه که یهو بابام جواب داد گفت خواب موندم الان میام دنبالت:)))) بعد من خیلی روکم و واقعا با کسی احساس راحتی کنم دینه همچی تمومه مرزای خاکی بودن رد میشه"-" گوسیو تحویل دادم گفتم خواب موننده^-^ مربیم گفتش که بایات خیلی تک و نمونست... بعدم اصرار به اصرار که اگر خیلی جلوعه برسونمت"-"...

    اره خلاصه بابام اومد دنبالم توراه مربیامم دید سلام علیک کردXDDD

    واقعا باید دهنمو ببندم اینجور مواقع✔

  • ۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۸ مرداد ۰۲

    (Daily #15 ( In Seventh Heaven

    من خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالمㅠㅠ. میخوام از یکشنبه و امروزم بگم، یکشنبه...سر کلاس بودم و تایم استراحتمون بود رفتم اب بخورم که دیدم یکی از کسایی به نظرم خوشتیپ و ... یا یکی که به نظرم ادم باحالیه -خلاصه دو تا از کسایی که دوستشون دارم- دارن راجب سونتین حرف میزنن=))))) قوووداااییی منینیححی دختر باحال مو صورتیه: سونتین -حرفای نامفهموم- اسکوپس -بازم نامفهوم- تازه یکیشون امریکایی جاشوآ...* من درحالی که خرذوقم و زیر لب میگم درست شنیدم سونتین؟*  بعد یه دختره که به مظر دبستانی میومد ولی فقط یک سال ازم کوچیک تر بود اومد بهم گفت استری کیدزو میشناسی؟=)) و اره ده دقیقه راجب بایسا و اهنگای موردعلاقمون حرف زدیم که یهو دیدم داره زیر لب اهنگاشونو میخونه. حتی پارتای کره ای=)) برگام ریختینحیحی.

    این جلسه -امروز- رفتم صف بشیم بدوییم و اون یکی دلبرمون دقیقا اومد کنار من وایساد و پشماااممیمیمㅠㅠㅠㅠㅠㅠ بعد اومدیم ۳ تا ۳ تا تیم شدیم. درواقع داشتم اب میخوردم که ۲ نفر اومدن گفتن که تیم داری؟ و اره خلاصه من تا اخر داشتم با اینا حرف میزدمXDD بعد سر تمرین ۳ نفرمون دست اول که رفتیم معلمم ازم تعریف کرده بود انگار ولی من نشنیدم بعد دست دوم خراب کردم. تایم استراحتمون اومد بهم گفت چرا انقدر حرف میزنی ازت تعریف کردم خراب کردی بعدش؟ و منیکه تعریفشو نشنیدم و یهو خرذوقیدم::))))) هاهاهاها

    بعد بچه ها داشتن مسایقه میدادن که همون دلبر دوباره اومد کنارم نشستㅠㅠ  زنیکه پر سر و صداانینیممیㅠㅠㅠㅠㅠ بعد نوبت تیم ما شد=))) همه تاز کار دربار کسایی که چندساله میان: اره خلاصه پس اینطوری سد که من خیلی خفن بازی کردم بین تیممونㅠㅠ قودای منینیحیحیححیحیحنبنل

    بزار بازیو توضیح بدم. تو روز یکشنبه گفتم دختر باحاله با خوش تیپه حرف میزد؟ این دختر خوش تیپه با این دختر نسبتا قد بلنده تو تیم رقیب بودن. بعد اینا هعی گل میزدن گل نمیسد توپ بر میگشت تو دستشونXDD یعنی نه اینا گل میزدن نه ما میتونستیم توپو بگیریم بریم حمله. بعد من توپو گرفتم پارازیت بدم. درحالی که داشتم تعریف میکردم جفتک زدم کمرم شکست. اره من توپو گرفتم و رفتم سمت زمین اینا بعد دختر خوشتیپه ی عزیز اومد سعی کرد توپو ازم بگیره که من دقاع کردم نزاشتم=> شاید پیش خودتون بگید وای چه اتفاق مهم و شاخی و... در برابر منیکه قدانین بازیم نمیدونم برام چیز مهم باحالیهXDD معمولا وقتی میرفتم تو زمین بازی فقط میدوییدم ولی الان واقعا حس کزدم بازیکن مهمیمㅠㅠ بعد تازه چندبار توپو از اون دختر قد بلنده دزدیدم هاهاهاD:

    +عکس پستو یه عکس تابستونی پر هیجان و خوشحال با وایب ورزشی در نظر بگیرید هیچی پیدا نکزدم بزارم پس عکسی که وایب خوبی میداد گذاشتمXD^-^

  • ۲
  • نظرات [ ۴۱ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۳ مرداد ۰۲

    movie date

    دیشب رفتم کلاسم و نیم ساعت اول انقدری تمریناش زیاد و سخت بود که من ۱ ساعت بعدی رو اصلا نتونستم کاری بکنم درحالی که روزای دیگه تایمای استراحتمون هم میرفتم تمرین میکردم. بعدم اومدم شب ساعت دوازده خوابیدم که صبح ساعت ۴ پاشم با این دوست عزیزمون فیلم ببینم بهم گفتم اگر ۴ پا نشدیم ۵ پاشو. تازه قرار بود صبحم پاشم برم محل کار بابام اما خب. من ۴ پاشدم. -اهنگ زنگم بک دورXD- و ۱۰ دقیقه منتظر این خانم محترم بودم بیدار شه ولی انگاری حتی الان هم خوابه. بعد من چند دقیقه پیش پاشدم دیدم بابام بیدارم نکرده ببرتم بهم گفت امروز نمیرم سر کار~ رسما من نه شب تونستم فیلم ببینم نه صبح تونستم=( 

    + دوستانی که قرار گذاشتیم باهم فیلم ببینیم یا چیزی بخونیم و...امروزم خالیه اگر هستید :">  کسایی هم تاحالا قراری نزاشتیم و تمایلی دارید خوشحال میشم بیاین یکاری انجام بدیمㅠㅠ 

    ++من خیلی شکموئم. نشف شب یکی از خوراکی هامو باز کردم و تو خواب تروقت از خواب میپریدم ازش میخوردم و تا صبح ک بخوام بیدار شم تمومش کردم.=)))

  • ۳
  • نظرات [ ۵۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • دوشنبه ۲۶ تیر ۰۲

    Daily#14 'دلتنگی برای اتاقم'

    صبح پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم و بعدش با بابام صبحونه خوردیم. بعدم که خواستیم فیلم ببینیم دیدیم تلویزیون تصویر نداره و خراب شده اما خوشبختانه دو دقیقه بعد درست شد. ولی خب بازم خرابه باید تعمیر بشه"-" بعد چندساعتی تو اتاقم بودم که بابام گفت میخوایم بریم بیرون میای؟ ازش پرسیدم کجا گفتش که میخوایم با عمو شاهین اینا -دوست قدیمیش- بریم فلان جا و بعدش بریم مرکز خرید. (فلان جا یه جای خاکی خارج از شهره که مردم میرن زمین میخرن و واقعا واقعا هیچ چیز قشنگی نداره چه برسه برای منیکه از طبیعت هایی که مادر و پدر گرامی میرن خوشم نمیاد=) ) بعد بنده بخاطر مرکز خرید پاشدم رفتم دوش گرفتم و اومدم موهامو درست کردم و خلاصه رفتیم بیرون. کل مسیرو مثل همیشه خواب بودم. از ماشین پیاده شدم خانم عمو شاهین عزیز زحمت کشیدن اومدن گفتن میخوای پسر شی دیگه ها؟ و یه دستی لای موهایی نیم ساعت سشوار کشیدم و تافت زدم بردن و دادن بالایی=))))

    بعد ما تا ساعت ۸ و نیم اینطورا از این ملک خاکی به اون ملک خاکی معلق بودیم و البته تو مسیر مرقد امام خمینی گرامی هم زیارت کردیم"-". بعد رفتیم سمت باملند شام خوردیم و با اینکه ساعت ۱۱ شده بود رفتیم یه دوری زدیم ولی بخاطر مادر عبوس قشنگم برگشتیم خونه و دو ساعت تموم تا خونه راهه و هیچکس هیچکس هیچ حرفی نزد حتی وقتی رسیدیم مامان یطوری جلو جلو رفت در خونرو باز کرد که یا کم مونده بود در بخوره تو صورت من اگر بابام نگه نمیداشت یائم اگر من آسانسور رو نگه نمیداشتم بابام برای n امین بار تو زندگیش با مامانم لای در اسانسور گیر میکرد=)) خلاصه که بنده از میدون جنگ بسالم برگشتم تو تخت گرم و نرم که دلم براش تنگ شده بود=>

    اونجا که بودیم دو سه تا هدفون و دوربین پولاروید قیمت گرفتم. یه هدفون هست مال سونیه ۲۰ تومن و خب داشتم براس پول جمع میکردم و پولم به ۹ تومن رسید ولی قیدشو زدم چون به این نتیجه رسیدم کارایی که هدفون ۴ تومنی داره با یه هدفون ۲۰ تومنی برابری میکنه. بعد چند وقت پیس یه هدفون دیدم که نمیدونستم برندش چیه و اینا امروز قیمت گرفتم گفت مال اپله ۴۰ الی ۴۵ تومن قیمتشه=))) قیمتای دورلین پولاروید هم سه و پونصد عه. احتمالا تولدی چیزی بخرمش واقعا دوستشون دارمㅠㅠ

    +فرض کنید بالای بیست ۳۰ تا به یه نفر کامنت دادید و همشون از دم چرت و پرته و بعد اون شخص ۲۳ تاشو جواب میده. من واقعا ازت ممنونم که جواب دادی ولی واقعا حال ندارم جواب جواب چرت و پرتای خودمو بدمXDD

    +توی باملند اکثرا هیچ دختری نیست که حجاب داشته باشه=))) و یکی از یکی خوشگل ترهㅠㅠ دوتا خواهر بودن با مامان و باباشون اومده بودن و جفتشون نسبتا پیر بود.، با یه تیشرت و شلوار ورزشی بودن... حتی مامانه! مامانشون موهاسو بافته بود و وای3>>>

  • ۳
  • نظرات [ ۲۹ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • شنبه ۲۴ تیر ۰۲

    Daily #13

    امروز دیر پاشدم و تو تخت بودم که یک و نیم برقا رفت تا ساعت سه و نیم.  پس  منم از فرصت استفاده کردم تو این دوساعت هری پاترمو خوندم. چون برقا رفته بود نتونستم صبحونه بخورم -تستر برق میخواد و نونای ما فریزه- و خلاصه که فقط یکم میوه خوردم و کل روز هیچی نخوردم.

    ساعت ۵ و نیم مامانم صدام کرد برم میوه بشورم و درحالی که داشتم میشستم به مامانم گفتم داریم میریم مسافرت؟ -ساک وسیله هارو تو اتاق دیدم- بهم گفت که اره، پدر ساعت ۶ و نیم ۷ میاد کاری نداری که برو لباس بپوش اماده باشی. بعد دقیق یادم نیست چیشد ولی من نمیدونست مامروز چندشنبس و اینطوری شد که مامانم گفت مگه نمیدونستی؟ گفتم نه ولی نکه من از همه برنامه هامون خبر دارم -مسافرتو میگفتم. معمولا من نه خبر دارم که کی قراره جایی بریم نه کسی قراره بیاد خونمون و ...دقیقا یک الی نیم ساعت قبل میفهمم- بعد مامانم بهم گفت که یعنی تو خبر نداری چندشنبه ها کلاس داری؟=)) خلاصه بدو بدو رفتم دوش گرفتم. 

    بعد از کلاسم یه لیوان اب پرتغال گرفتم خوردم. ابمیوه های بعد تمرینم>>>> معلمم بهم گفت نسبت جلسه اول پسرفت داشتم. چه توقعی داری خب جلسه اول من تمرین نمیکردم فقط یاد میگرفتمم‌ㅠㅠ هفته ای دوبار میرم تمرین جدا از کلاس و پارا میشم ولی دریغ از ذره ای پیشرفت=(  تو ماشین وقتی بابام رفت ابمیوه بگیره زنگ زدم به دوست مدرسم ۲ ثانیه جواب داد تا گفتم الو قطع کرد. بیشور اصلا اگر دیگه بهت زنگ زدم. پیامم نمیدم بهت اصلا"-" 

    قبل اینکه برم کلاس تو ماسین داشتم مثل خر عر میزدم چون اعتماد به نفسم....بزارید سکوت کنم=)) 

    بابام بهم گفت جلسه اول انقدر پر انرژی بودی انقدر ذوق کردم بعد الان اینطوری میکنی انگار میخوای ول کنی.

    منم گفتم نمیخوام ول کنم...

    من حتی میترسم بخاطر اعتماد به نفس نداشتنم ولش کنم!ㅜㅜ

     

    +زدم قالبمو خراب کردممㅠㅠ 

    ++هرچی پست چرت دارم انتشار میدم و وقتی حرفی از احساساتم میخوام بزنم پیش نویس✔

    +++امیدوارم کسایی که فردا کنکور دارن موفق باشن=>♡

  • ۵
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۱۳ تیر ۰۲

    از محتوای پستای من خبر ندارید؟=))

    اقا من رو ابرااام

    دویستمین پستمه:>

    امتحانمو خوب دادم:"))

    البته که معلم سوالای امتحانو داده بود بهمون...

    پعلم اجتماعیمون>>>>

    خانم نعیمیان:>

    دوسش دارمممیمیممی

    اگر یک درصد دیدید جواب جواب کامنتامو ندادم بدونید چراxD..

    ایسا شب میاد وارد پلن میشه میبینه ۱۲ تا کامنت اومده برااش،..XDDD

    دلم میخواد وقت امروزمو برای شما دوستان بگذارم:>

    ~

    یکم از این دوساعت مدرسه بگم

    امتخان اجتماعی رو خوب دادم و سععت ۳ صبح پاشدم درس خوندم

    البته سب فکر کنم ساعت ۱۲ یا ۱۱ و نیم خوابیدم...سوال پی میاد کل این دوروزو چیکار میکردی؟

    یه گروه زیبایی هست به نام انهایپن که دوساله فنشونم و البته ققط در حد گوش کردم اهنگاشون و سناختن اعضا

    بعد خیلی یهویی پریروز اومدن تو صدر جدول و اره من کل این دو روز داشتم تئوری ام وی و وبتون میخوندم و وبلاگاشون رو میدیدم=)

    بعد صبح که رفت مدرسه کل بچه ها رو بغل کردم و خندیدیم و،..

    یهو اومدن بهمون گفتن جای دانس اموزا جا به جا سده..منو از کلاس هفتم بردن کلاس دهم

    کلاس دهم یه کلاس کوچولو موچول عه که یه مراقب هرجایی هم که وایسته میتونه ببینه داری تقلب میکنی

    بعد معلم ما کی بود؟معلم فارسیمون

    معلم فارسیمون با یسری بچه ها لجه علت نامشخص=|

    بعد یکی از اان کودکان منم..

    توی تاس نقطه های عدد ۵ دیدید چطوریه؟ من دقیقا اون نقطه وسط بودم با کمتر از یک قدم فاصه با میز معلم و تقریبا رو به دوی در ورودی کلاس احتمال تقلب؟ صفر درصد

    سر کلاس کل خنددم بخاطر معلم -کامنت میدم چون حس میکنم پست داره طولانی میشه::)-

    من امتحانو اولین نفر تو مدزسه دادم در عرض ییست دقیقه"-"

    بچه ها اومدن پایین و راحب معلم فارسی حرف زدیم و از بس خندیدم دل درد گرفتمم

    بعدم با اوا اینا رفتیم شهرک بعدم هستی و تانیا اومدن

    رفتیم سوپر مارکت بعد رفتیم پارک هستی چون تاندون پاش کش اومده با تانیا نشستن رو نیمکت و نیومدن

    من و ستایش و اوا رفتیم پارک تاب بازی کردیم بعد با اوا اومدیم بریم سرسره بازی،،

    اوا نشست بعد منم پشتش نشستم سر خوردیم پایین یهو دیدم سریع پاشد داشتم سرش غرغر پیکردم چرا صبر نکردی مانم برسم بهت و ... یهو دیدم زیرم خیسه=)

    اب بارون که کل شب داست میبارید...

  • ۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • دوشنبه ۱ خرداد ۰۲
    ممنون میشم در صورت تمایل قبل از زدن تایید دنبال کردن ثبت سایت کنید=)
    ---
    میاد پیشتون با خوشحالی
    باب اسفنجی
    عاشق ابه این تپلی
    باب اسفنجی
    نداری دوستی به این خوبی
    باب اسفنجی
    اسفنج کوچیکه دندون خرگوشییی
    ---
    stays, I’m proud of you. always will be
    -Chan
    ---
    مهمترین فرصت زندگی فردا نمیاد بلکه همین لحظست
    -مامان هونگ جونگ
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    پیوندها