۸۱ مطلب توسط «𝘛𝘪𝘯 ‌‌» ثبت شده است

اندر احوالات

 

سلاااامممم

دو سه روز نبودمD:

مسافرت

گایز من کلی کراش پیدا کردم و یکی از یکی زببا تر

اولی یه دختره بود که یه لباس صورتی کمرنگ زیر سر همی لی ابی کمرنگش پوشیده بود

روشم یه کت لی نسبتا همرنگ سرهمیش

کفشش فکر کنم ال استار بود یادم نیستㅠㅠ

بعد یه گردنبد مهره ای هم داشت که صورتی سفید و رنگی رنگی بود از این مهره های حروف اسمم داشت

موهاشم شبیه وولف کات بود تا بالای شونش بودㅠㅠ

ایشون رو تو مرکز خرید دیدم مامانم داشت لباس پروف میکرد و منم ایشونو درد میزدم یهو از مغازه ای که بودیم رفت مغازه بغلی و داشت گوی(؟) های کوکی که کوک میکنی اهنگ پخش میشه رو از  پشت ویترین نگاه میکردㅠㅠ

 

دومین کراشم یه دختره ی مو بور بود که اونو من ۳ بار دیدم:::)))

موهاش کوتاه و به اصطلاح پسرونه داشت و گایز خیلی خوش تیپ بود:"))

یبار شب تو مرکز خرید دیدمش

فردا ظهرش تو مغازه خرید دیدمش

همون روز نیمس ساعت بعد دیدار دوم جلو دونات فروشی دیدمش:")

 

میخوام بزرگ شدم برم برا این کراشای عزیز مزاحمت ایجاد کنم مثل تو فیلما شمارشونو بگیرمㅠㅠ

من دوست دختر میخوام اصلاㅠㅠ

 

یه کراش دیگه پیدا کردم مستر چنلو و بردارش:::)

برداز زادش خیلی پروعهههبهبخینبنب

برای عید داشتن باهم صحبت میکردن و چنلو به ب.ز‌ش میگه که دوست داری برات اهنگ بخونم و ...

اینم میگه نه و فلان پلان:::::))))))

ما برای شنیدن صدای این پول میدیم بچچچچچثچثجپی

بعدم براش ۴۰۰ وون که میشه ۲۰۰۰ یوان *وحد پول چین* بهس عیدی میده

که این مقدار معادل ۱۰ میلیون خودمونه^-^

فکر کنید یه عمو داشته باشید بیست-بیست و یک سالش باشه خواننده معروف باشه با چندتا خواننده کراش دیگه هم دوست باشه

بعد براتون اهنگ بخونه با اون صداش گشنگش و براتون پول تبدیل کنه برای عیدی بده بهتون:)))

فکر کنید دلار عیدی بگیرید...

 

 

یه هدفون دیدم شبیه هدفون سوکهوا بود و ازش خوشم اومد (کلیک)

ولی قیمتش خیلی گرون بود^-^ ۵۵۰ دلار اینطورا که حدودا میشه ۱۹ میلیون

از اونجایی که من خیلی پیگیر هدفونه سدم و دیدن واقعا میخوامش قرار شد در ازای هر نمره بیستم بهم یکم پول بدن

بعد منم یکم چک و چونه زدم 

قرار شد تابستون برم محل کار بابام کارکنم و حقوق بگیرم + در ازای هر جارو و دستمالی که کف خونه پیکشم بهم پول بدنXD+یکم پول تو جیبی

فکر کنم تا اخر تابستون ۱۷ تومن جمع کنم:"

یه تومن هم از بچگیم تا الان تو قلکم داشتم...

  • ۰
  • نظرات [ ۳۹ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • شنبه ۱۲ فروردين ۰۲

    میشه بیاین فیلم ترسناک معرفی کنین؟::)

  • ۰
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • جمعه ۲۶ اسفند ۰۱

    یازده لبخند 1401

    تو وب میتسو دیدم انگاری از سال 99 این چالشه شروع شده و از 9  تا لبخند بوده ㅠㅠ

     

    1تموم شدن پایه ششمم که عن ترین سال زندگیم بود::))

    2اتیش زدن برنامه امتحان ترم دوم سال پیش همراه دوستم

    3مخفیانه حرف زدن با ایسا و مریم و الناز و محیا توی تابستون 

    4انیمه های بیشتری دیدم به لطف انیسااXD

    5فن چندتا گروه شدم یا حداقلش بیشتر (نه کامل) بعضی گروهارو شناختم

    6بازگشت به بیان و پینترست

    7دیدن اینکه خیلیا منو هنوز یادشونهㅠㅠ

    8رفتن به دبیرستان

    9دوست شدن با خیلیا از جمله تو بیان و تو مدرسه که شامل کل مدرسست‌XD

    10 یاد گرفتن یسری چیزای فلسفی طور راجب زندگی

    11برف بازی با بچه های مدرسه

    12 اینکه خیلی جاها تونستم شجاعتمو جمع کنم مثل انقدر کوتاه کردن موهام -اندازه همین الانیه-  و اینکه تو این سنم سقوط ازادو امتحان کنم

    13 اون یباری که بدون اطلاع خانواده زدم بیرون با هستیXD

    14اون روز که با هستی و ایسا تو برف و مه از مدرسه برگشتیم و قرار بود هرکی بهر خونه خودس ولی رفتیم قارچ سوخاری خوردیم

    15 اون روز که بهار اومد خونمون و کیمیچی درست کردیم و بشدت بد مزه شد

    16اون روز که مه کل خیابونوو گرفته بود و من ۷ صبح زدم بیرون و پیاده تا یه جای مدرسه رو رفتم 

    17دیدن برنامه های طنز گروهای کیپاپ~

    18 و بزرگترین لبخند مال وقتیه که باهاتون حرف میزنم:")

    19مسافرت یزد با مدرسه

    20 اب بازی تو دستشویی با کیانا وقتی کمتر از ۱۵ نفر تو مدرسه بودن=) -شیلنگ دستشویی رو گرفته بود رومxD-

     

    پی‌نوشت) دلم میخواد تو سال جدید چیزای جدیدی رو امتحان کنم، یسری چیزا مثل همین سقوط ازاد و دلم میخواد یکی از دوستای مجازیمو ببینم که احتمالا این مورد عملی بشه تو سال 1402 D:

    پی‌نوشت) ایسا و مریم و ترنم و ایدین و سوهی و ستاره و انا دوست دارم مال شمارم بخونمㅠㅠ بعضیاتون که زودتر از من گذاشتیدxDㅠㅠ

    پی‌نوشت) رونااا توئم اگر پستمو میبینی میشه حداقل چندتا از لبخنداتو بهم بگی؟ㅠㅠ

  • ۱
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۵ اسفند ۰۱

    Daily #12

    ساعت هفت و نیم پاشدم و واقعا دلم میخواست بخوابم. دیدید گاهی تو یه حالتی میشنید و میخوابید که یه حس خوبی بهتون میده؟ من اون موقع همچین حسیو داشتم. خلاصه که به اجبار پاشدم رفتم سر کلاس و حدس بزنید چیشد..معلمون نیم ساعت با تاخیر اومد!"-"

    زنگ چهارم کلاسم دینی بود که من پاشدم رفتم پازل درست کردم سر کلاسش::)

    بعد حوصلم نکشید دیگه و اومدم رو تختم و سرمو گذاشتم رو عروسک خرسیم و دراز کشیدم که زنگ خورد و کلاس تموم شد و بعدش تفکر داشتم که اخرین زنگم بود ولی من تو زنگ تفریح خوابم برد^-^ در نتیجه من یه ربع اخر رو به کلاس رسیدم.

     

    بعد کلاس دوباره رفتم پایه پازل بازی و دوبازه اومدم سونتین این د سوپ دیدمD: 

    که ساعتای نمیدونم چند شد که داشتیم تو وب ویولت اسمشو حدس می‌زدیم که یهو مامانم صدام کرد و رفتم گفتم بله؟ و گفت امادشو و یه دوش بگیر میخوایم بریم موهاتو کوتاه کنیم^-^

    بزارید بگم من همون موقع نرفتم دوش بگیرم و همچنان داشتم چت میکردمxD

    ولی بعدش  رفتم دوش گرفتم و اماده شدیم و رفتیم~

    ~~~

     

    تو آرایشگاه یه خانمه یه لباس اینه ای پوشیده بود‌XDDD با کفشای پاشنه بلند نقره ای اکلیلی~

    سرشون خیلی شلوغ بود و ما منتظر نشسته بودیم. قبل ما یه خانمه بود که موهاش کاملا سوخته و پلاسیده بود و ببینید موهاش که خشک شد تازه فهمیدم چقدر موهام لخت و نرم و خوبهXDㅠㅠ

    نوبت من شد و من عکسمو دادم که از رو مدل موهامو بزنه... درحینی که داشت با ماشین پشت سرمو میزد فکر کنم مامان همون خانم آینه ای عه، که فکر کنم صاحاب اونجان رو به مامانم گفت  نوجوون های امروزی همشون دارن موهاشونو با ماشین و نمیدونم چی‌چی میزنن و کلا کوتاه میکنن و پسرونه میزنن~

    بعد مامانم تایید کرد و یکم باهم راجب این موضوع بحث کردن که مامانم گفت کلا جای پسرا و دخترا عوض سده دخترا کوتاه میکنن پسرا بلند...منم داشتم به هیونجین و جونگهان با موهای نسبتا بلندشون فکر میکردم که چقدر جذابن..

    ~~~

    موهامو پشتشو کاملا کوتاه کرد که خانم آینه ای عه با موهای فر و بلندش اومد از پشت سرم بوم‌رنگ گرفت و گفت چی بود چی شد.."^"

    الان اینو تعریف حساب کنم یا چی؟XD خب به من چه مدل موهای قبلیم بلند شده بود و زشت شد...

    اره خلاصه رفتم استوری پیج اینستاگرامشونXDD

    بعد اینکه ارایشگره کارش تموم شد زدیم بیرون و رفتیم یه بستنی خوردیم و خب ما ناهار نخورده بودیم و من صبح ساعتای ۹ یه ساندویچ نون تست با تخم مرغ برای خودم خودم درست کردم و خوردم و قبل رفتن به ارایشگاه یه کیوی کوچولو خوردم و در طول روز حتی ابم دیگه نخوردم و از گشنگی داشتم می‌مردم

    اره بعدم اومدیم خونه و من تو اسانسور خونه داشتم عکس میگرفتمXDD کلا هرجا اسانسور سوار میشدیم من عکس میگرفتم..

    بعد شب ساعت 8 و نیم من لباسامو عوض کرده و گوشی موشی ضد عفونی کرده اومدم روی تخت ولی خب حوصلم نکشید پست رو بنویسم-

    یعد کلی با دوست مدرسه قبلیم حرف زدم و هستی دوست امسالم و خب ببینید هستی کلی از شب چهارشنبه سوریش داشت برام میگفت درحینی که من داشتم اینجا برای سونتین عر میزدم"^"

    تازه بیشور با بچه های اکیپشون اومده بودن کوچه بالایی ما...فشار چیه اصلاㅠㅠ 

     

    پی‌نوشت) من موقعی که میخوام تو حموم سرمو بشوزم بیش از سه بار میشورم..یعنی یه بار شامپو میزنم دوش میگیرم و دوباره شامپو میزنم و دوش میگیرم..بعد اومدم لیف زدم و رفتم زیر دوش تا کفا و اینا رو بشورم بعد خواستم دوباره لیف بکشم چون یادم نمیومد لیف زدم یانه^-^ همینقدر حواس پرت

     

    پی‌نوشت) مامانم واقعا عجیب بود راجب مو بخواد همچین حرفیو بزنه چون قبلش بهم گفت هر مدلی که دوست داری بزن:')... تازه وقتی ارایشگر سوال پرسید که چطوری باشه و اینا مامانم رو به  آرایشگر گفت بزارید هرچی خودش میخواد باشه

     

    پی‌نوشت) هستی کاملا شبیه لینوئه..یعنی از بس سیخوک میزنه بهت تو از دستش در امان نیستی"-" تازه این گازم میگیره که فکر کنم تو اسکیز هنوز رواج پیدا نکردهxD یبار سر کلاس معلم ریاضی -معلم سردی که میگه سر کلاس من جز تخته هیچ جایی رو نگاه نکنید- داشت انگشت میکرد تو پهلو و باسنشونxD اخ بشگون هاشم درد داره دستاشم سنگینه...

     

    پی‌نوشت) در اخر عکس موهامD: این عکس مدل موهامه که از روش زدم چرا شبیه سهونه...نکنه خودشه؟xD  و این عکس خودمه^-^ 

  • ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۵ اسفند ۰۱

    کومک:D

    با یه معتاد به انیمه سخن میگویید

    پاشید بیاید یه انیمه معرفی کنیدㅠㅠ

    عاشقانه کمدی؟

    نمیدونم یه انیمه ای که خیلی پیچسده نباشه -مثل اتک ان تایتان و توکیو ریونجرز و ...-

    مثلا اون چیچیه مومیایی کوچک رو دوست داشتمD:

    یا فرشته همسایه بغلی خیلی لوسم میکنه یا تومو چان دخترهxD

    انگورم نکنید"^"

  • ۰
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • شنبه ۲۰ اسفند ۰۱

    سوال

    دیگه نمیتونستم پست نزارم و خودمو تخلیه نکنم به کتفم اصلا"^"

    1)تو فضای مجازی کسیو دارید وقتی باهاش حرف میزنید هرچیزی که تو ذهنتون بود رو فراموش کنید و خب حتی برای یک لحظه هم که شده حالتون خوب باشه؟:>

    سرم داره درد میگیره از بس گوشی دستم بوده حالوم بدددد تازه  الان جبر دارم که واقعا بدم ممیاد ازششمشمبمی

    2)انقدری احساسی هستید که با کمتر از ۵ خط خوندن یه کامنت درباره خودتون/اون مشکلتون گریه کنید؟::]

    دلم میخواد برم یجایی که پر از رنگ باشه...آبی و نارنجی و صورتی کمرنگ و...

    میشه همتون جواب این سوالایی که پرسیدمو بدید؟ㅠㅠ

  • ۰
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۱۶ اسفند ۰۱

    HBD Mommy

     

    تبریک تولدای من خیلی خاصن نه؟^-^

    اگر دیروز میزاشتم که نمیشد

    وای وای مخم هنگه  

    اولین پست تولد وب مال مامان گرامیمههxDㅠㅠ

    خب..تولدت مبارک میدونی که خیلی دوست دارمㅠㅠ♡

    قل میدم با داداشای گل بیشتر شیطونی کنیمxD

    هچانمㅠㅠ

    از شانس من میری تا هفته دیگه هم پستو نمیبینیxDㅠㅠ

    میام وبت یچیزی برات تعریف میکنم~

    خلاصه که بازم تولدت مبارک♡~

  • ۰
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • دوشنبه ۱۵ اسفند ۰۱

    Mini Daily XD

    اگر قرار باشه بمیرم ری اکشنتون چیه؟D:

    ظهر خوابیده بودم و سرفم میگرفت -تو خواب- و من از شدت اون سرفه پا میشدم میشستم -ولی همچنان خواب و بیداری- و یچخب یچی شبیه رفلاکس معده رو داشتم تجربه میکرددممبمبمب

    حالم بد میشد از بس سرفه میکردم...

    شام املت بود و مامانم باهاش پیاز و سیر اورد...اول پیاز خوردم سوختم بعد سیر که متنفرم رو خوردم و خب اونم تند بود و باز سوختم::)))

    منی که همچو چانگبین زیبا، غذا میخورم؛ میل به غذا ندارم.

    حرصای دیشبمم الکی بود-

  • ۰
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۹ اسفند ۰۱

    bye guys hi ladies

    1.سرما خوردم

    2.دارم ایگنورتون میکنم به روم نیارید

    3.جمعه صبح از یزد برگشتیم

    4.نهم دهم تو یزد مواد زده بودن::))

    5.مدرسه مارو اسمشو باید بزارن مدرسه قهر کنان-

    6. من و هستی برجوری قاطی ماجرای بچه ها شدیم که خودمون داریم براشون عر میزنیم

    7. امروز فهمیدم با اینکه من بینتون خیلی بچم ولی بین همکلاسیام واقعا بیشتر از سنم میفهمم

    8.ببینید بچه هامون خیلی بچن

    9. حس میکنم قراره از بس سرفه کنم تا بمیرم

    10. وقتی داشتیم وارد راه اهن میشدیم کیفامونو گذاشتم تو اون بیلبیلکه ته چیز کنن استرس داشتم ویپ تو کیف هستیو که شریکی خدیدیمو بفهنمن...سر همین رفتم پیش دینا دهمیمون بهش گفتم اینطوریه...گفت نزار تو کیفت بزار تو جیبت...بعد دیدم خودش بیشتر از من استرس داره ...از همون لحظه فهمیدم یچیز بزرگ تر حمل مکنه::)

    11.تو دستشویی -فرنگی- بودم یهو ایرپادم از گوش راستم افتاد و ققط اینطوری بود سوراخو بپوشون میوفته تو چاه...خلاثه افتاد زمین...رفتم دستامو بشورم ایرپادم از گوش چپم افتاد یه دو ثانیه زیر فشار اب شسته شد:::))

    12.بین ایدلای کیپاپ باید مسابقه عکاسی گذاشت...لعنتی من میخوام کودکم به زیبایی عکسای شما باشه اصلا..

    13. اجازه بدید پدر بچه ایندم عکسای کینو باشتxDㅠㅠ

    14. چطوری رل میزنید انصافا...یکی از دوستام طوری رفتار میکنه انگار رلشم با اینکه نیستم و نیستیم نمیتونم تحملش کنم"-"

    15.معلم زبانم دیده از اول سال نمرم بیست بوده تو همچی امروز گفت تحقیقتو اوردی؟ منم که از مسافرت اومده بودم گفتم نه...ازم نمره کم کرد::))

    16. داستان تحقیق مربوط به زبان نبود...بحث فرق house vila home apartmen و این داستانا بود بعد من فرق ویلا و هوس رو نمیفهمم و نمیفهمیدم...هیچ ربطیم به زبان ندااااشتتتت بهم تحقیق داد قرار شد برم عکس پرینت بگیرم:::))) نگرفتم-

    17. من خیلی خوشحالم معدلم تو زبان خوبه و معلم برای بحث پروژه درسی و این داستانا یه درس سخت رو میندازه به من...جالب اینجاست عون درس سخت راحتهههنیمیمبمب

    18.دارم به امتحانای میان ترم دوم فکر میکنم:))

    19. امروز از مدرسه اومدم تا ساعت ۵/۶ داشتم با مامانم حرف میزدم بعد اومدم تو تخت دیدم خوابم میاد ساعت 18:17 بود...کوک کردم رو 19:17 خلاصه گرفتم خوابیدم 19:16 پاشدم -فقط مغژم پاشد- مامانم اومد تو اتاقم گفت خوابیدی؟گفتم اره گفت دارم میرم بیرون و فلان پلان -یادم نی- بعد همون لحظه صدا زنگم در اومد قطعش کردم مامانم رفت منم خوابیدم..ساعتای ۱۰ بود یهو پاشدم دیدم صدا زنگ در میاد دینگ دینگ دینگ دینگ درو باز کردم رفتم در خونرو هم باز کردم بابام گفت جرا جواب نمدیدی و درو باز نمیکنی خواب موندی؟ تا گفتم اره مامانم از پایین دوبره دینگ دینگ دینگ زنگ میزد"-" از اونجایی که صدام گرفته یه اهی گفتم ولی تو خفا:| خفا؟ چمیدونم

    20. اوضاع مدرسه خیلی عنه

    21. من صدامو سر پای دوستم پا شکستم از دست دادم:::)))

    22,رفتیم سافاری سوار شدم داشتم به این فکر میکردم که تانیا -همین پا شیکستمونو- رو بیارم سافاری..به ناظممون گفتم سافاری اصلا اسیبی به پاش نمیزنه و فلان پلان...گفت مسئولیت قبول میکنی اگر بعدش پاش بشکنه بره عمل و فلان؟ گفتم اره...-ببینید من اصلا ادم مسئولیت پذیری نیستم و حتین میدونستم در  قبال این مسئولیت کوفتی باید چیکار میکردم- خلاصه مادرشم گفت مشکلی نداره بره و...ما بردیمش...بهش یسری نکات گفته بودن انجام بده تا پاش اسیب نبینه و من فقط داشتم جیغ و داد میکردم که تانیا پاتو لگییییررر بجه ها وزنتونو روش نندازین و این چه گوهی بود من خوردممم:::))))

  • ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۷ اسفند ۰۱

    Daily #11

    من ریدم تو اسن شانس و فرصتایی که یا خودم گند میزنم توش یا خانواده

    مثلا فرصت ۳ هفته ای درس خوندن که خب این موردو همه تجربه میکنیم"-"

    اقا من یه ماهه از وقتی گفتن میخوایم بریم یزد برنامه چیدم برا کل این یه ماه"^"

    قرار بود با خانواده بریم خرید-نه لباس خونگی و نه یچیز محجبه بیرونی و نه هیچ چیز دیگه ای ندارم.،،حتی همه جورابامم سوراخ بود"-"..-

    بعدم قرار بود با هستی اینا بریم خرید و کافی شاپ اگر بشه...

    بعدم که یزد...حتی اگر مامان بابام اجازه میدادن میخواستم اون تایمی که میخوایم سوار اتوبوس بشیمو پیس هستی اینا باشم... -روز دوشنبه میریم مدرسه تا ۳ مدرسه ایم...۳ تا ۷ وقت ازاده که وسیله ها و اینارو جمع کنیم که من خواستم پیش هستی باشممم

    بعدم تو یزد قرار بود با باران و تانیا تو یه اتاق باشیم و قرار بود که کلی خوش بگذرههه

    ولی خب بزارید بگم مثل همیشه گند خورد

    چهارشنبه از مدرسه برگشتم و قبلش داشتیم برف بازی میکردیم ته مدرسه اومد جمعمون کرد داخل و نزاشت تو خیابون برف بازی کنیم"-"....من اون روز نمیخواستم برم خونه...گفتم احتمالا بخاطر برف و اینا بابام نره سر کار ولی خب اومدم خونه دیدم نیست...به مامانم گفتم که میشه امشب بریم بیرون و گفت من و پدر میخوایتپ بریم بیرون کار داریم...خلاصه که بابام ۸ ۹ شب اومد خونه و کلا همچی کنکل شد

    پنجشنبه من رفتم محل کار بابام چون واقعا دیگه نمیتونم خونه بمونم...اونجا به هستی زنگ زدم گفتم امروز بریم خرید و...اونم گفت امروز کلاس دارم نمیتونم

    ساعت ۴/۵ بهم زنگ زد گفت کلاسش کنسله...همون موقع که زنگ زد مامان بابام داشتن میرفتن بیرون...رفتم اتاق پیش بابام که داشت اماده میشد بهش گفتم اینطوریه نمیشه منو بزارید مرکز خرید بعد خودتونم بیاید دنبالم؟ گفت به مامان بگو..مامانم همون موقع گفت نه...بعد به بابام گفتم خب نمیشه هستی بیاد خونمون بریم کوجه برف بازی و وین داستانا...اونم کنکل کردن و من فقط میخواستم گریه کنم...حالا مامانم این دوشب چه کاری داشت که میخواست بره بیرون؟ میخواست بابام بره خرید که کفشی که روز پدر دادرو عوض کنن و مامانم بره خون هدوستش و بابام دم در خونشون مثل راننده شخصیش عمل کنه"^"

    وصلا چصمممم

    امروز که جمعه باشه هم قرار شد بریم خرید ولی کنسلش کردن انداختن فردا،،.حالا فردا من قراره با هستی برم بیرون و نمیدونم کی قراره که وقت کنم دوبار با دو مکان و افراد مختلف برم :::))

    الانم دوتاییی رفتن امپول مامانو بزنن^-^

    ولم کنین جیغ بزنم

  • ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • جمعه ۲۸ بهمن ۰۱
    ممنون میشم در صورت تمایل قبل از زدن تایید دنبال کردن ثبت سایت کنید=)
    ---
    میاد پیشتون با خوشحالی
    باب اسفنجی
    عاشق ابه این تپلی
    باب اسفنجی
    نداری دوستی به این خوبی
    باب اسفنجی
    اسفنج کوچیکه دندون خرگوشییی
    ---
    stays, I’m proud of you. always will be
    -Chan
    ---
    مهمترین فرصت زندگی فردا نمیاد بلکه همین لحظست
    -مامان هونگ جونگ
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    پیوندها