30روز 30 جمله از کتاب‌های مختلف:]

گفته بودم سعی میکنم پستای چرت و پرت رو کاهش بدم و چالش برم"|...

شروع چالش: 28/10 /01

  • ۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • چهارشنبه ۲۸ دی ۰۱

    ....

    اجازه بدید از این شاخه به اون شاخه بپرم!

    من خوشحالم 

    من عالیم

    فقط دلم مثل چی براش تنگه!

    من فقط دلم میخواد جیغ بزنم...تاحالا امتحانش نکردید؟تو تونل یا نوک کوه و هرجایی که کس دیگه ای نباشه؟

    بیخیال...

    داد زدن عالیه..

    کل کشور تعطیله ولی از ساعت ۳ به بعد ۱ نظر و پاسخ هم نیومده...

    حوصلم سر رفته

    دلم گرفته

    واقع میخوام سوار اون ۲۰۶ سفید کوفتی بشم که کلی سرش حرص خورد و باهم بریم بیرون

    میخوام عون اهنگای فارسیشو گوش بدم که از اهنگای عاشقانه مامان و بابام  خیلی بهتر بود...^-^~

    ۳۵ دقیقه باهاش حرف زدم!

    داشت میرفت کاشی های خونه جدیدشو بخره...xD

    اگر خودم اسباب و اثاثیه خونشو نچینم تینا بردارزده تک و گلش نیستم"^"

    درس دارم؟

    به کتفم؟

    نه...

    باید بخونی...حداقل امشب نه ولی فردا اره"-"

    هوا طوری سرده که ترسی تو تراس یخ زده بود!

    عالی بود...

    نشستم کارایی که باید انجام بدمو نوشتم (در طول سال)

    و قراره بشینم یه لیست ارزو و فانتزیامو هم بنویسم!

    -دلم میخواد بیاین خونمون البته در صورتی که مامان و بابام خونه نباشن

    +کمد دارید؟

    -نه اتاق خودمم  کمد نداره و کمد اتاق اونائم پره...

    + عه...

     

     

    -پاشید بیاین بدزدینم...خودتون حوب میدونید من تا این سرما از پنجه ماسین میزنم بیرون پس اگرم تو ثندوق عقب بمونم یا پشت وانت بپونمم مسکلی ندارم

    +باید اریسان عمو سعیدو برداریم...اخه تو گونیم جا نمیشیxD

     

    +سحر اینا قرار بود بعد امتحانای برسام بیان خونمون ولی تعطیلی شد نیومدن

    -منی که دارم حرف میخورم ۵ ماهه ندیدمشون و نخواهم دیدشون*

     

    خب کوفت

    درد

    مرض....

    اه...

    دو روز دیگه من بمیرم یا اونا بمیرن حسرت بخورم چرا ندیدمشون گردن میگیرید تقصیر خودتون بوده؟نه

    خب کووفتتتقخثحثحجثجث

    من دلم براشون واقعا تنگ شده...

     

     

     

    +میخوام سعی کنم پستامو به چالش تغیر بدم و انقدر چرت و پرت ننویسم"-"...

    ++با این وبای خفنتون قهرم باهاتون...

    +++رنگ ابی تا ابد>>>

    رنگای سرد>>>>

    طوسی>>>>>>>>>

    رنگای سرد و خنثی >>>>>>>>>>>>

    ۷ درصد شارژ دارم

    بیرون سرده ولی من دارم از گرما میپزم...

    بارون میخوام 

    بارون

    بارون

    د بارون

    بزارید برم همونقدر که از بس زیر برفا موندم قشارم افتاد برم زیر بارون و تا هومنجا طب نکردم بر نگردم خونه...

    تب طب؟

    چه فرقی داشتن...

    چطوریه املام بده ولی همیشه نمرش کامله...

    وز این به بعد پز هیچیو نمیدم"|

    هم گند زدم تو ریاضیم هم املام...

  • ۰
  • نظرات [ ۳۲ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • شنبه ۲۴ دی ۰۱

    Daily #6

    ۲۰ دی

    هستی الاخ دو روزه با سرویس نمیاد-

    برای چهارمین بار درینا بغل کردم‌xD...

    الاخا همه بو ادکلن میدن...:)))

    منی که ادکلنم تموم شده...

    امتحان که دادیم اومدیم بنده بشدت اروم و ساکت بودم

    منتظر هستی بودم امتحانشو بده بیاد پایین،،.در این حین رفتم بیرون و سارینا و رژینا و روشان  داشتن برف بازی میکردن که روشان اومد گفت گفت "خوبی؟" بعد اونم سارینا اومد پیشم...

    خب یجورایی جوابشونو ندادم...

    رفتم گوسه خیاط زیر طاقچه پنجره نشسته بودم و خب نمیدونم واقعا چرا انقدر یهویی رفتم تو خودم و بازم انقدر احساس تنهایی بهم دست دادم"-"

    دوباره بچه دوان دوان که داشتن از دست گوله برفای هم فرار میکردن اومدن پیش من...

    روشان دستمو گرفت بلندم کرد برد...ㅠㅠ

    من خیلی باهاش صمیمی نیستم...:)))

    بعدم هستی و بعد اونم سارا اومدن پرسیدن خوبی...

    جدا ناراحت بودنم انقدر تابلوئه؟"-"

    اومدم خونه گشنم بود...تا اسانسور وایساد دیدم بابام دم در خونست و داره میره پایین..منو دید یه لبخند گنده رو لبش بود...:))))

    بابام>>>>>>>

    خلاصه دوتایی برگشت زدیم پایین و ماشین پنچر شده بود...اونو باد کرد/ زد و رفتیم مکانیکی پنچرگیری ردیم بعدم رفتیم اش و حلیم فروشی..

    اول یه اسه حلیم خوردم بعدم ۱ کاسه اش...

    بابام گفت برام کشکشو زیاد بریزه و اونم کاسرو پر کرد.،.

    تا نصفه اشرو خوردم کشکم تموم شد دوباره رفتم دادم بریزه و گفت منکه اینو پر کرده بودم!xDD

    تو راه سوپری واییادم رفتم ۲ تا ابنبات گرفتم...ㅠㅠ

    ابنباتایbig bom>>>>>>>>>

    ولی جدا من هرجا برم یاد یکی از بیانیا میوفتم..."-"

    اسم کوچمون و سوپر مارکت و خیابون اسم ایسائه...

    اسم دوستمم ایسائه...

    دوباره بحث قهوه میشه یاد رونا میوفتم...

    یا بحث بانگو هم میشه یاد نازی و باران...

    اسم اون دهمیه/همسرویسی سابق هم دینائه...

    مریم هم ماشالا تو کل کتابا حضور داره...

    ابنبات و نودلم ثنا..."^"

     

     

    ۲۱ دی

    پاشدم کتاب نگارشو قوانین بعضی جاهاشو خوندم بعدم اماده شدم زدم پایین...

    تو محلمون یسری خونه قدیمی و ویلایی و روستایی طور هست...:))))

    میتونید روستارو با برف تصور کنین؟:)))

    میدونید چقدر خوشگله و چه وایب خوبی میداد؟:)))

    من بدون کلاه و دستکش اومدم بیرون و خیابونو کلا رد کردم رفتم سر دوربرگردون وایسادم تا سرویسیم بیاد دنبالم...

    من تا ۷ و نیم منتظر بودم نیومد!^-^ ...

    گفتم نکنه از اون یکی خیابونه اومده باسه منو ندیده باشه؟xD

    سر همین دویدم بالا سمت کوچه خودمون و قبل از اینکه به کوچه خودمون برسم سرویسمو دیدم..xD

    قبل از اونم یه خانمه اومد دعوام کرد که چرا تو این سرما کلاه ندارم...xD

    بهم گفت اگر مامانت الان اینجا بود حسابی دعوات میکرد..."|

    بعد این موضوع سارینا و رژینا *کوچه بالایی مائن* رو دیدم که باباسون داشت میبردسون مدرسه..XDDD

    ....

    بعد امتحان*

    من همیسه امتحانمو اولین نفر میدم ولی امروز یکی مونده به اخر دادم *هستی اخرین نفر بود*

    خلاصه امتحانمو دادم رفتم پایین یه چند دقیقه منتظر هستی بودم رفتم بالا دیدم تازه داره برگه چک نویس انشاشو مینویسه"-"....

    ۵۰ دقیقه بعد*

    هستی خانم ۵۰ دقیقه بعد از تایم امتحان تشریف اوردن!

    جالبه که برگشو نگرفتن ازش..."-"

    من ۴ بار رفتم بالا دیدم هنوز داره مینویسه"-"....

    نسکافه تو سرما تا ابد>>>>>>>>>>

    سرویسم نسبت به من حس مادرانه داره چرا...نیمخوااممممممم

    ایش....

    +سارا اومد بغلم کرد و یه عروسک گذاست تو دستم و گفت "امروز اسباب بازیه و من اینو باید به بیبیم بدم" 

    خوسحال سدم ولی بیبی چه کوفتی بود....."-"

     ++از این هشتپا مودی کوچولوئا دادهㅠㅠ

  • ۰
  • نظرات [ ۴۷ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • چهارشنبه ۲۱ دی ۰۱

    Me

  • ۰
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۲۰ دی ۰۱

    قراره بزنینم...:"|

    enfp شدم...

     

    ۵۳ درصد برونگرا 

     

    ۵۱ درصد رویا پرداز

     

    ۵۱ درصد عاطفی

     

    ۹۷ درصد بدهه پرداز

     

    ۵۱ درصد محتاط

     

    به نظرم این از همه دقیق تره چون با پدر عزیز تست دادم و تک تک سوالارو با بررسی موقعیت و مثال چواب دادم..."|

     

    و به این نتیجه رسیدم exfp ئم 

     


     

     

    درودی دیگر و عرض ادب خدمت شما...

    عنوان براتون اسنا نبود؟"-"

    خب...قراره قبول کنم به میانگرای esfp ام و دیگه تست ندم"-"..

     

    اینطوری بگم که:

    54 برونگرا

    54 واقع بین

    54 عاطفی

    81 بداهه پرداز

    56 ابراز گر

    در کل ESFP-A

     

     

  • ۰
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • دوشنبه ۱۹ دی ۰۱

    Daily #5 (این قسمت:بغل+خرذوقی)

    از اینکه ناظمم مچمو با ناخنام گرفت میگذزیم

    قراره کل متم از بغل کردنای امروزم براتون بگمxD^-^

    سوار سرویس شدم دیدم سرویسم داره "بابا کرم میخواد.." گوش میده.،

    به روم نیوردم که رو ریتم اهنگ قفلیم بهش گفتم زیاد کنه گفت مطمعنی؟رهچی خوندید از سرتون نپره و این خیلی داره چرت و پرت میگه..

    خلاصه زیاد کرد منم کله صبحی کلمو با شتاب عقب جلو میکردم...

    بعدم اهنگ "نرو/برو بزار این فاصله بیشتر از این شه چیچی.." پلی شد و من تو مدرسه اینو میخوند،..."-"

    تو این سرما با موی خیس رفته بودم پایین...تازه تو آسانسور یه اقائه با کت/پالتو خردلی طور سوار اسانسور شد...داشتم بندمو میبستم و دکمه هام باز بود و مقنعه رو هم کلا سرم نمیکنم...خلاصه ندیدمش تا اومدم بالا دیدم ۱۰ سانت ریش داره😂😭 وایب این اخوند ماخوندارو میداد...

    *هرچند خوشتیپ بود*

    من واقعا توقع نداشتم که امروز بجای دختره باباسو ببینم...😂😭

     

    خب...

    رفت ممدرسه شایلی تلاش ریزی در بغل کردنم کرد صرفا جهت رکم ریزی دویدم...xD

    با دهمیا چشم تو چشم میشم زول میزنم بهشون..xD

    حالا رفتیم امتحان دادیم و اینا...منتظر هستی بودم که خانم تمومش کنه ۶ تا سوالو بعد ۱ ساعت بیاد پایین.."-"

    تا هستی بیاد رفتم بیرون دیدم بچه ها جمع شدن دارن حرف میزنن در خونه دوستم*دیوار به دیوار مدرسست* بعد سعی کردم از در برم بالا(کلید نداشتن) ولی واقعا نپیدونم هدفم ازا اینکار چیبود...خلاثه فقط دستمو سیاه کردم"-"...

    اومدم داخل برم دستشویی دستمو بسورم که یهو دیدم دینا (همسرویسی سابقم که یبار سعی کردم بغلش کنم گفت بدس میاد) دستشو باز کرده بغلم کنه..."جدااا؟بغل؟؟" اینو گفتمو اونم با لبخند زیبا رویش سرشو بالا پایین کرد.،،

    ببینین امروز خیلی خوشگل شده بودㅠㅠدختره خر اعتماد به نفس نداره...

    خلاصه داشتیم میرفتیم سمت دبستان با هستی که بریم پپیش سرویسمون بعد شایلی و درینا داشتان از میاده رو میومدن شایلی یهو اومد سمت هستی که بغلش کنه..."-"

    درینائم اومد نزدیک من و گفت "خیلی ایگنورم میکنن" بعدم دستامو باز کردم بغلش کنم...بغلم بود یهو شایلی اومد پشتش بعدم دینا و الینا اومدن...دینا اومد پشت شایلی و فکر کردم بغل میخواد ولی نه هرچی دود بود کرد تو صورتم و من گفتم "هایپه؟"..ببینید نگم که امروز چقدر سوتی دادم😂😭

    درینا از بغلم در اومد بهس گفتم این سومین بغلمون بود😂🥲...گفت میشمری؟

    بعدم شایلیو بغل کردمㅠㅠ

     

    انقدرم منو خرذوق نکنید...

    اه

    چه تو بیان چه تو مدرسه..."^"

  • ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • يكشنبه ۱۸ دی ۰۱

    Daily #4

    هستی (دوستم) سگ گرفته :))

    ۲ ماهشه نژادشم شیفوزو نمنه عروسکیㅠㅠㅠ

    صبح رفتم سرویس داشت عکسای اونو نشون میداد...مذکره و احتمالا اسمشو لویی بزارهㅠ

    تو مدرسه داشتیم حرف میزدیم*قبل امتحان* بعد شایلی(هشتمه) اومد هستی و بارانو بغل کرد...

    ببینین مادر گرامی حسودی رو اینطوری معنی میکنه "تو به یکی حسادت کنی و بخای اونو زمین بزنی..." و میگه در صورتیم که فردی رو ببینی و بخای شبیهش باشی و ...  غبطه خوردن میشه...خب ببین من تو هیچکدوم از این دو مورد نیستم ولی انصافا حسودیم شد که همیشه من پیش هستیم و اونو بغل میکنه جلو من ولی منو سه دست تکون میده..."-"

    شاید سوال پیش بیاد که خب چ هاشکالی داره و اینا...

    قبل اینکه هستی و شایلی باهم اشنا بشن من و شایلی باهم اشنا شده لوبممیمیمㅠㅠㅠㅠㅠㅠㅠㅠ

    بعد که از بغل اونا در اومد بهم گفت تینا تویی؟نشناختمت..چرا استتار کردییی (کاپشن پشکی پوشیده و بودم و بوت مشکی و چتری دارم و کلاهمم رو سرم بود) بعدم گفت من قهرررممم اصلا هم حسود نیستم بعد اومد بغلم کرد ولی من بغلش نکردم"^"

    الاغ....

    ببینید قرار بود ساعت ۱ تا ۲ فیلم ببینم بعد بخوابم و پاشم برم درس بخونم ولی خب فیلمم ۲ و ۲۰ دقیقه تموم شد..."-"

     

     

    انصافا برای امتحان تفکر من چی باید بخونم.............

    اه"-"

    اههههههه

    بانگو اومده...

    خرذوق نیستید؟

    باید باشید...

    من منتظر چویائم فقط....

  • ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • شنبه ۱۷ دی ۰۱

    Daily #3

    عنوانو واقعا مطپعن نیستم درست باشه...:"

    امروز کلاس داشتم*-*...

    بالاخره یخم داره باز میشههههه

    با بچها رفتیم سوپری و من بستنی گرفتم و هرکی منو پیدی می،فت تو دیوونه ای تو این سرما..؟^-^

    بیخیال بستنی تو سرما میچسبه...

    و همچنین قهوه و نسکافه...ㅠㅠ

    معلممو دوست دارم...

    هوامو داره و حواسش بهم هست و ساعت ۱ که تعطیل شدیم بهم گفت درسو بخون و اگر سوالی داشتی بیا ازم بپرس:))..تازه من امروز دقیقا کمار میز معلم افتاده بودم و خب معلممون تو کلاس میچرخه و نمیشینه...

    بچه ها داشتن استدری رو اجرا میکردن و معلم گرامی روبرو (یه دایره تصور کنید و معلمو یه نقطه بزارید و بچه هارو وسط دایره و منو با نود درجه فاصله از معلم...) بچه ها نشسته بود کل کلاس اجرا کردن ولی من داوطلب نشدم...

    بهم یه گفت حواسم بهت هست و انگشت ویشو چشم تو چشممون نشون داد.،،خودتون بگیرید منظورم چیه...

    ساعت ۱ تعطیل شدیم و اومدم بیرون منتظر بابام بودم و دیدم که گشنمه و یه معده درد ریزی دارم...:"

    رفتم سوپری یچیزی بخرم و برگشتم داخل تا منتظر بابام بمونم و یکی از بچه هامون "بیتا" ازم پرسید تایپت چیه و گفتم enfp و گفت تو معلومه یه enfp واقعی از وقتی بانگو استری داگز منتشر شده هنه خودشونو میگن enfp ئن و من گفتم مگه تو بانگو کی تایپش enfp یه؟ گفت دازای اوسامو*-*....

    هاها

    یه دختره تو کلاس هست دوستش دارم اسمش درسائه و کیوته شبیه سنجابه و یکم ریزه میزستㅠㅠ

    از اونجایی که دوست داشتم باهاش حرف بزنم و نمیدونستم چی بگم فقط بهش زول زدم بعد دوتا انگشت اشارشو سمتم گرفت...نمیدونم منظورش چی بود...بعد بهم گفت وایب یکی از دوستاشو میدم بهشㅠㅠ

    تایپش infp ئهㅠㅠ

    بابام اومد دنبالم رفتیم سوپری خرید و اب نبات برداشتم گذاشتم تو جیبم و یارو داشت چپ چپ نگاهم میکرد وبی من فقط سردم بود😂😭...

     

    +یادتونه میگفتم با بچه های سرویس میرفتیم سوپر؟خب من سرویسم عوض شده و این چندوقته تعطیل بود و نتونستم باقی بدهیمو به سوپریه بدم...

    امروز بابام کارتسو داد تا برم سوپریه و بدهی بدم..

    من: سلام منو میشناسید؟

    فروشنده: نه..

    من: خب من قبلا با یه چند نفر دیگه میومدم خرید و معمولا هودی صورتی میپوشیدم و باید بهتون باقی پولمو میدادم

    اون: عاا یادم اومد همون بچه آروما...

    من: بله بله همون بچه های بشدت اروم ...*مرور تمام دویدنامون بخاطر گاز گرفتانای دینا تو سوپر و خنده ها و دادای من*

    اون: حالا چند تومن بود؟

    من: ۶۶ تومن...

    اون: *درحال حساب کردن*

     من : به هر حال دنیه قرار نیست بیام سرویسم عوض سدㅠㅠ...

    اون: خدایا شکرت...

    همچنان منی که دارم میخندم:

    تازه با بابام برف بازی کردیمㅠㅠ

    اخرین برف بازیم با مامان و بابام و دریا رفتنمون مال دوران طفولیتمه...:")

     

    +اب نباتم خوردم...ترس بودوووو میمیجمیگب۹ثنقگلㅠㅠ

  • ۰
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • پنجشنبه ۱۵ دی ۰۱

    Daily #2

    درود

    دوباره خراب کاری کردم ^-^

    در خودکارم رو تخت باز مونده بود پارچه تاج تختم خودکاری شده...:)))

    رفتم اب خوردم برگشتنی خوردم به کنسول..منتظر بودم ببینم گلدون و اینه به اون بزرگی روش میوفته یا نه که خوشبختانه بخیر گذشت^-^

    و دوباره داشتم ظرف میشستم که کتفم خورد به لبه دیوار..:))) *دقیقا شبیه این صحنه های فیلما که وقتی از کسی بدت میاد شونتو میکوبونی بهشxD*

    بعدشم اومدم اتاقم دستمو کوبوندم به لبه تخت^-^

    جالبه هیچجامم کبود نیxD

    بیاین یه فیلمی چیزی پعرفی کنین از این حال و هوا درام....

    کتابی ته دارم میخونم غمناکه

    فیلمام غناکه+عصاب خورد کنه^-^...

    تنها هودی موجودم ته عاشقش بودم تو مدرسه از بین رفته...ㅠㅠ

    امروز صبح بابام اومد گفت میخوام باهات حرف بزنم...حالا رفت سرکار برگشت ...

    نشسته بودیم و بابام یچیز کوتاهی گفت و من گریم گرفت ...سعی کردم حرفمو بهش بزنم و برای بار هزا،رم حرفمو نخورم...

    ولی خب من فقط داشتم گریه میکردم و نمیدونستم باید از کجا شروع کنم! ^-^

    بابام خودشم گری گرفت...

    خداوکیلی کدومتون گریه باباتونو دید؟

    اتاقم سرده ولی نمیخوام گرم شه..،

    میدونید جالبیش چیه؟با شلوار و استین بلند نمیتونم بخوابم...:"

    فردا ۵ ساعت کلاس دارم...

    قراره اون دختر کم حرفه و گوشه کلاس میشینه و تو خودشه و زنگ تفریحا به دیوار زول/زل زده باشم...

    چطوریه که من نمیتونم شروع کننده بحثا باشم...:"

    کامنتارو ببندم؟xD

    با وجود نداشتن کامنتا پستا قشنگ ترن اصلا*-*

    لاو ویت وی آیییی

    تو دفترم دیابوگ نوشته بودم یه چندتا پست کنم و پست معرفی فیلم بزارم ولی خب..^-^

    وی آی استن کنید-

  • ۰
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • چهارشنبه ۱۴ دی ۰۱

    Daily #1

    اومدم برم بسته رو تحویل یگیرم...

    داشتم جوراب میپوشیدم مامانم شروع به غرغر کرد که مگه نمیگم لباساتو بپوش برو اونو تحویل بگیر چرا وایسادی منو نگاه میکنی...پشت تلفنم بود و نمیدونم داشت باکی حرف میزد...

    لِی‌لِی تاکفشمو بپوشم رفتم تو اسانسور و هر پرشی که داشتم اسانسور میلرزید...:))

    دکمه اسانسورو زدم  و یهو صدای ناشنایی اومد "زیر زمین" خب من تاحالازیر زمین نرفته بودم و نمیدونستم قراره از کجا سر در بیارم:))

    خلاصه چون یاروتوسرما دم در بود بدو بدو از اسانسور اومدم و بیرون و پله هارو یه طبقه رفتم بالا و رفتم تو پارکینگ...پارکینگم دویدم بالا..

    داشتم از رو سرامیکای باغچه رد میشدم که لیز خوردم!^-^

    شلوارم گلی شد...

    خلاصه بسترو تحویل گرفتم رفتم تو اسانسور بازش کردم و دیدم که جلد ۱ کتابمه بجای ۲ و بابام بالاخره بعد ۱ هفته سفارش داده اما جلد اشتباهیو...^-^

    منم پنجشنبه کلاس دارم و کتاب ندارم^-^

    اسانسور وایساد...کجا؟طبقه دوم...

    ولی ما طبقه دوم نیستیم...:))))

    حواس پرتی من و مشغله ذهنی بابام<<<<<<<

    این چه وضعشه...

     

    +نوایست دیس شده و من خبر نداشتم^-^

    رن>>>>>>>

    ولی جدا اوضاع چقدر خرابه کمپانی باید بیاد شایعه دختر بودن طرفو تکذیب کنه...:)))))

  • ۰
  • نظرات [ ۴۲ ]
    • 𝘛𝘪𝘯 ‌‌
    • سه شنبه ۱۳ دی ۰۱
    ممنون میشم در صورت تمایل قبل از زدن تایید دنبال کردن ثبت سایت کنید=)
    ---
    میاد پیشتون با خوشحالی
    باب اسفنجی
    عاشق ابه این تپلی
    باب اسفنجی
    نداری دوستی به این خوبی
    باب اسفنجی
    اسفنج کوچیکه دندون خرگوشییی
    ---
    stays, I’m proud of you. always will be
    -Chan
    ---
    مهمترین فرصت زندگی فردا نمیاد بلکه همین لحظست
    -مامان هونگ جونگ
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    پیوندها