عنوانو واقعا مطپعن نیستم درست باشه...:"
امروز کلاس داشتم*-*...
بالاخره یخم داره باز میشههههه
با بچها رفتیم سوپری و من بستنی گرفتم و هرکی منو پیدی می،فت تو دیوونه ای تو این سرما..؟^-^
بیخیال بستنی تو سرما میچسبه...
و همچنین قهوه و نسکافه...ㅠㅠ
معلممو دوست دارم...
هوامو داره و حواسش بهم هست و ساعت ۱ که تعطیل شدیم بهم گفت درسو بخون و اگر سوالی داشتی بیا ازم بپرس:))..تازه من امروز دقیقا کمار میز معلم افتاده بودم و خب معلممون تو کلاس میچرخه و نمیشینه...
بچه ها داشتن استدری رو اجرا میکردن و معلم گرامی روبرو (یه دایره تصور کنید و معلمو یه نقطه بزارید و بچه هارو وسط دایره و منو با نود درجه فاصله از معلم...) بچه ها نشسته بود کل کلاس اجرا کردن ولی من داوطلب نشدم...
بهم یه گفت حواسم بهت هست و انگشت ویشو چشم تو چشممون نشون داد.،،خودتون بگیرید منظورم چیه...
ساعت ۱ تعطیل شدیم و اومدم بیرون منتظر بابام بودم و دیدم که گشنمه و یه معده درد ریزی دارم...:"
رفتم سوپری یچیزی بخرم و برگشتم داخل تا منتظر بابام بمونم و یکی از بچه هامون "بیتا" ازم پرسید تایپت چیه و گفتم enfp و گفت تو معلومه یه enfp واقعی از وقتی بانگو استری داگز منتشر شده هنه خودشونو میگن enfp ئن و من گفتم مگه تو بانگو کی تایپش enfp یه؟ گفت دازای اوسامو*-*....
هاها
یه دختره تو کلاس هست دوستش دارم اسمش درسائه و کیوته شبیه سنجابه و یکم ریزه میزستㅠㅠ
از اونجایی که دوست داشتم باهاش حرف بزنم و نمیدونستم چی بگم فقط بهش زول زدم بعد دوتا انگشت اشارشو سمتم گرفت...نمیدونم منظورش چی بود...بعد بهم گفت وایب یکی از دوستاشو میدم بهشㅠㅠ
تایپش infp ئهㅠㅠ
بابام اومد دنبالم رفتیم سوپری خرید و اب نبات برداشتم گذاشتم تو جیبم و یارو داشت چپ چپ نگاهم میکرد وبی من فقط سردم بود😂😭...
+یادتونه میگفتم با بچه های سرویس میرفتیم سوپر؟خب من سرویسم عوض شده و این چندوقته تعطیل بود و نتونستم باقی بدهیمو به سوپریه بدم...
امروز بابام کارتسو داد تا برم سوپریه و بدهی بدم..
من: سلام منو میشناسید؟
فروشنده: نه..
من: خب من قبلا با یه چند نفر دیگه میومدم خرید و معمولا هودی صورتی میپوشیدم و باید بهتون باقی پولمو میدادم
اون: عاا یادم اومد همون بچه آروما...
من: بله بله همون بچه های بشدت اروم ...*مرور تمام دویدنامون بخاطر گاز گرفتانای دینا تو سوپر و خنده ها و دادای من*
اون: حالا چند تومن بود؟
من: ۶۶ تومن...
اون: *درحال حساب کردن*
من : به هر حال دنیه قرار نیست بیام سرویسم عوض سدㅠㅠ...
اون: خدایا شکرت...
همچنان منی که دارم میخندم:
تازه با بابام برف بازی کردیمㅠㅠ
اخرین برف بازیم با مامان و بابام و دریا رفتنمون مال دوران طفولیتمه...:")
+اب نباتم خوردم...ترس بودوووو میمیجمیگب۹ثنقگلㅠㅠ