یکشنبه ۰۲/۰۵/۲۲ :

مثل همیشه اماده شدم که برم سر کلاس. فکر کنم نیم ساعت گرم و نرم کردیم و بعدش یک ساعت بازی کردیم چون مربیمون جلسه قبل ترش بهمون گفته بود که کل کلاسو قراره بازی کنیم. تیم بندی شدیم ۴ تا گروه شدیم، من توی گروه سوم بودم و آوین توی گروه چهارم؛ نیکنام هم توی گروه اول. همه گروها مسابقه دادیم نوبت گروه اخر بود. که من کل مدت کلاس نگاهم رو نیکنام بود.:::)) عررررحیحثحث بعد برای توضیح بهتر (کلیک) این قرمزا سکو هامونن که بازیکنای ذخیره میشینن روش. اون مشکی های چپ و راست پله ان که می‌خوره به اون صندلی تماشاچی های اون بالا. طی مسابقه تیم ۴ من دنبال نیکنام بودم، نه تو زمین بود نه تو رختکن و ابخوری و حیاط. پیداش نکردم اومدم کنار اون پله های سمت چپ وایسادم که یهو دیدم نیکنام رو صندلی های تماشاچی هاست. چند دقیقه بعد دیدم اومده رو پله ها، دقیقا بالای سر من نشستهههیههیهی من از هفته قبل داشتم نقشه میچیدم چطوری باهاش حرف بزنم که ستاره در جریانه -خنده و گریه- بعد این موقعیت بهترین فرصت بود چون تنها بود و خب کسی مزاحم نبود و میگیرید چی میگم دیگه...

من درحال عر زنی با استرسم بودم که چطوری نزدیکش بشم. در این حین مسابقه تیم چهارم تموم شد یهو دیدم آوین از وسط زمین داره میاد سمت من. قبل از اینکه چیزی بگه دستشو کشیدم بردم تو رختکن و فقط جیغ میزدم.:))))) قبل اینکه چیزی بخوام بگم گفت کراش زدی؟ من و اونی که زیر ۶ بار همو دیدیم ولی انقدر خوب شناختتم: عاهاهاها زدی تو خال. +کی هست؟  -همون دختره که توپش خورد تو سرم -دلقک- +متعجب* وایی اون. بهم میایدا ریزه میزست ولی بهم میاین. -منیکه چیزخنده میزنم و با چشمای گشادم زیر لبم میگم بهم میایم* +عا فکر کنم ازت بزرگتره یازدهمه. و من عر های بی پایان* خلاصه کلی جیغ زدم اینجا بعد رفتیم نشستیم تیم دوم مسابقشون شروع شد. داشتیم با آوین حرف میزدیم که یهو نیکنام اومد سمت قمقمش...قمقمش کجاست؟ بالاسر منه فلک زده -زار زدن- یهو قمقمشو گرفت سمتم و گفت "ورنون میشناسی؟"  "اره میشناسم"   "خیلی شبیهشی" منیکه خرذوقم و نمیتونم جلوی خندمو بگیرم. "نخند جدی میگم شبیهشی" همون موقع دوستاش اومدن راجب اسپا و مونی که سگ نامجونه یا دوست دخترش که مرده حرف میزدن -دلقک- منم فشار میخوردم که حالا نمیتونی بعدا بیای بپرسی ببینی مونی کیه؟:::) -البته خودم نیدونستم راجب کی حرف میزنن سب اومدم فهمیدم مونی سگ نامی مرده:<- اینا رفتن اون سمت زمین نشستن و نیکنام خیلی اوچولو بغل دوستش دراز کشیده بود -گریه های فراوان-

یکم دیگه گذشت؛ نیکنام اون سمت زمین رو به روی تماشاچی ها بود و داشت با دوستش که داور مسابقه شده بود حرف میزد. دوستش رفت اون طرف منم دیدم تنها شده دویدم سمتش. داشت نگاهم میکرد بعد که فهمید هدفم خودشه با یه لبخند عجیبی گفت "چیه خوشت اومده گفتم شبیه ورنونی؟" من واقعا شبیه ورون نیستم نمیدونم چی میگههیههیخی اهه۶ث۷ث۷ث۷۸ثرمجیجیج. دوستش اومد کنار نیکنام وایساد. منم دقیقا بدون فاصله پشت سر حرف نیکنام گفتم که "شمارتو میدی؟" همون موقع دوستش، دست نیکنامو گرفت کشید کنارش "استغفرالله تو بیا اینطرف..." دوباره تکرار کردم و جواب مثبت داااردجرمب:::)))) قر قر~

البته شادی هایمان زودی به پایان رسید.

توی رختکن بودیم من روی لباس بسکتبالم یه پیرهن میپوشم ولی بقیه لباس عوض میکنن از جمله نیکنام و آوین. من آوین رو بهونه کردم و مثلا منتظر آوین بودم تا لباس عوض کنه ول نه من منتظر بودم  تا نیکنام بیاد شمارشو بهم بده. نیکنام دقیقل اومد کنار من و آوین لباساشو عوض کرد -دلقک دلقک- حرصم میگیره اصلا فکب میکنمیمیجی ااااهههعاحاحححححفحف اره خلاصه آوین هم لباساشو عوض کرد منم دیدم دیگه بهونه ای ندارم منتظر وایسم پس رفتیم. و من هیجی نصیبم نشد. 

من هفته قبلش خیلی جدی نگرفته بودم ولی بازم بهش فکر میکردم طوریکه خوابشو دیدم -همچنان دلقک ماندن- پس اینطوری شد که تصمیم گرفتم باهاش آشنا شم و شمارشو بگیرم. و این یه هفته رو منتظر بودم تا یکشنبه بیاد. یکشنبه هم که اینطوری گذشت:< من اون شب اومدم خونه و همش میخواستم با یکی حرف بزنم ولی نه شما ایگنور کن ها -بجز وی:>- اومدید نه هستی موز جواب تلفنمو میداد نه کس دیگه ای بود:<  و من داشتم منفجر میشدم تهشم بغضم میگرفت"^".

من این ۳ روز رو ساعت می‌شمردم تا سه سنبه شه. 

 

سه شنبه ۰۲/۰۵/۲۴ :

اتفاق خاصی نیوفتاد. فقط مربی یطوری تمرین میداد که از شدت خستگی و درد نمیتونستم به نیکنام فکر کنمXD این دختر خیلی تند و فرزه...درسته چندساله داره میاد ولی یعنی چیی خیلی خوبهه.TT

من همچنان در انتظار نیکنام مانده بودم و طی گوش دادن به مربی و حلقه زدن دور مربی یهو میدیدم به نیکنام برخورد کردم و دقیقا کنارمه:::)) عااحح. یجا بود که رفتیم استراحت و من قمقمم رو دادم آوین آب پر کنه و بقیه بچه ها رفتن بیرون تو سالن. من و نیکنام تقریبا تو رختکن تنها بودیم یه سوسک کنار پایه نیکنام بود :دی که نیکنام اومد بالاسر کیفم کنار من وایساد. هیچ ری اکتی ندادم و نداد ولی واقعا سوال شد برام چرا اونجا بود پس کل کیفمو گشتم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم.=)) 

اخر سر که تایم کلاس تموم شد داشتیم اماده میشدیم نیک نام یکی دوباری بهم نگاه کرد و یه گوشی ای بین خودش و دوستش رد و بدل شد ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد و باز هیچی نصیبم نشد -همچنان خنده ها و گریه های فراوان- نمیدونم چم شده فقط از فکرش بیرون نمیام تو مخههخخخ و البته بهش که بهش فکر میکنم به ذوق میام و بعد حسودی و بغض اسبی^^