یکی از پشکلات بزرگ کوچگ من نداشتن و پیدا نکردن عنوانه
دارم بهترین سال و روزای عمرمو میگذرانم
اصلا نوجوونی و دبیرستان>>>>
حال و هوایی که نوجوونی داره>>>>>>
بزارید از ۱۲ تا ۲۷ سالگیمو بجای ۲۷ تا هروقت که قرار هعمر کنمو دوباهر و دوباره زندگی کنم
خوشی ها و خاطراتی که الان دارم از بس خوبه که حاظرم با تمام خاطرات بدم دوباره و دوباره زندگیش کنم
دیروز مراسم نامزدی یه بنده خدایی بودیم و من کل مراسمو فقط پسر عموم که ۲۷ اذر به دنیا اومده رو بغل کردم و انگار یه مارشمابوس توپولو (؟) بغل کرده بودیㅠㅠ
شیکم داااشتتنیحیججی ببینید خیلی کیوته که یه نینیه کوچلو موچولو اندازه یه توپ تنیس شکم داشت هباشه و نرم باشهههسحسحیم
امتحانامو دارم بیشترشو خوب میدم با اسنکه دیگه نمیکشم.."-"
مشکلاتی که یمدت داشتم حل شده و انگار دارم تو رویاهام زندگی میکنم...
یکی از بهرین دیژگی هام میتونه این باشه که نمیتونم بیشتر از ۳ روز ناراحت بمونم
امروز سر زنگ ازمایشگاه یه شیشه پیدا کردم و بالای مچ دستم رو بریدم...همون موقع کل بچه ها: تینا شیشه دستشه...منی که زوب زدم بهشون با نگاه الان جرم میده جرا گفتید* ...اونایی که سعی دارن درستش کنن و میگن اصلا ه مدستشو نبرید..."-"
زنگ که خورد رفتم بهش گفتم من حتی نزدیک رگمم نزدم احمق حتی عمیق نبریدم چون جرئتشم ندارمم چرا گفتینینیم
بعد اینطوریه که فکر کردم میخوای به خودت اسیب بزنی چون یه حاطره بد دارم و...
من درحال اشک ریختن*
من فقط دلم یه زحم کوچولو موچولو میخواست ㅠㅠ
این چه مرضیهه که نصف ملت از زخم خوششون میاد؟"-"
الانم به طرز عجیبی رو مور منفی ایم ...
سر همون زنگ ازمایشگاه لعوام سد با بچه ها...داشتن جامدادی م نبدبختو پرت میکردن اخرم خورد تو صورت من بعد معلم دیدتم گفت ۵ نمره علومتو بهت نیمدم که مال ازمایشگاه...=))